مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

خداحافظ پستونک

سلام به اقا مهراد گل.عزیز دلم  امروز دومین روز ماه رمضان بود و من و تو خونه مامان جون هستیم باباامیرم سرکار. مامان جون شمارو برده پارک تا یکم هوا بخوری و بازی کنی من و خاله ها هم خونه هستیم. خداروشکر بر خلاف عادت همیشگیت که عصرها لباستو میاوردی و میخواستی بریم بیرو ن این کارو نکردی یعنی مامانو تو ماه رمضون درک کردی و هوامو داشتی عزیزم، ولی این دو روز  شبا مامان جون شمارو برده پارک دستش درد نکنه تو ماه رمضان کمکم میکنه مثل همیشه. دو هفته پیش 19خرداد ۹۳ اقامهراد مریض شد و همین مریضی باعث شد به پستونک بیشتر عادت کنی انگاری فهمیده بودی که چیکار کنی تا مامان بهت پستونک بده اخه قبلا فقط موقع خواب میخوردی ولی بعد مریضیت دو...
9 تير 1393

عروسی پسرعموی بابا

عزیزم امروز سه شنبه ۲۰ خرداد است کم کم شانزده ماهگی مهرادم داره تموم میشه و ۲ ماه دیگه به نیمه سال دوم زندگیت میرسیم روز به روز برام شیرین تر و نفستر میشی البته شیطونتر و شلوغ کاریات بیشتر جمعه هم نیمه شعبانه این عیدو به همه عاشقان امام زمان تبریک میگم. صبح که لب تابو روشن کردم میخواستم برات مطلب بذارم نذاشتی حالا خوبه لب تابو زمین نمیذارم چون با دستات میکوبی روش گذاشته بودم رو اپن اشپزخونه سرپا داشتم باهاش کار میکردم ولی سیمشو میکشیدی یا میخواستی بیای بغلم و...  دیدم با این اوضاع نمیشه برات چیزی بنویسم خاموشش کردم و نشستم زمین بعدش مهراد  احساساتشو نشون داد یعنی اومدی پیشم و سرتو چسبوندی به مامان و با اون لبای ن...
20 خرداد 1393

عید مبعث و دهمین مروارید

سلام مهراد عزیز. امروز ۵خرداد ۹۳ بود از همون اول که بیدار شدی گل پسر مامان شیطونیاتو شروع کردی. داشتم برات فرنی اماده میکردم طبق معمول همیشه در بالکنو باز کردم تا تو یکم هوا بخوری و حال و هوات عوض شه غذاتو دادم و ... تا اینکه بابا امیرساعت ۳:۳۰ از سرکار اومد و براش هندونه اوردم تو هم با باباجون هندونه خوردی خیلی هندونه دوست داری خلاصه بابا خوابید منم اومدم شمارو بخوابونم ولی امروز تو خواب میان روزت خیلی اذیت کردی اخرش ساعت ۵ خوابیدی ولی یه ساعت ببشتر نخوابیدی مهراد که خوابید لباسایی که رو چوب رخت تو بالکن بودو جمع کردم داشتم تا میکردم دیدم یه بلوز شورت که تازه برات خریده بودم بلوزش نیست تازه اون موقع فهمیدم که اقا مهراد فسقل بلوزشو از...
7 خرداد 1393

مهمون کوچولو

سلام مهراد عزیزم دو روزی با مامان مریم خونه ما مهمون بودین به خاطر شبکاری بابا امیر، با اینکه بعد از ظهر رفتین ولی  جات تو خونمون خیلی خالیه و دلمون برات یه ذره شده. امشب با مهدیه خاله و رضا دایی از شیرین کاریات می گفتیمو می خندیم. مثلا دوس نداری کسی بخابه و ببینی کسی خابه می ری چشماشو با دستت باز می کنی و صورت ماهتو می چسبونی به صورتش و می خندی تا طرف بی خیال شه و آقا مهراد دس از سرش برداره، تو هر اتاقی که می ری اول سراغ یه سری وسیله های ثابت می ری مثلا تو اتاق خواب سراغ سیم مودم و از پریز می کشیش تو آشپزخونه سراغ دکمه های فر بعدشم دکمه های ماشین لباسشویی تو پذیرایی هم با ضبط بازی می کنی شیطون و تو دل برو شدی حسابی راستی ماشی...
4 خرداد 1393

روزپدر و مروارید نهم

مهـــــراد نازنینم، پسر گلم سلام خیلی وقته میخوام برات مطلب بذارم و خاطرات 15ماهگیتو برات بنویسم ولی ماشاله انقدر شلوغ کار شدی و شیطونی میکنی که وقت نمیکنم عزیزدلم خیلی خیلی شیرین شدی و خدارو به خاطر نعمت بزرگی چون تو شکرگذارم. یه دقیقه زمین نمیشینی همش دوست داری بازی کنی خونمون که هستی ول کن مامان و بابا نیستی خونه مامان جونم که میریم دست لیلا خاله و مهدیه خاله همش میگیری و به حیاط میبری عشق بیرون رفتنو هوای ازاد.جدیدا هم یاد گرفتی جاهای بلند بری و بیا پایین مثلا پشتی یا بالشو میندازی و میری روش یکم راه میری بعدش میای پایین یا میری رو مبل خودتو میندازی پایین یک شنبه که بازی میکردی پایین مبل پتو انداختم تا خیالم راحت بشه که ج...
1 خرداد 1393

مهراد و بوقلمون ها

  ســـــــــلام عـــــــزیز خاله ماشالا اینقدر شیطون شدی که نگــــــــــــو میای خونه ما فقط دوست داری بریم حیاط چون دایی رضا دو تا بوقلمون داره که تو عاشقشونی . میرسی تو حیاط  با صدای دو دوی بلند دنبالشون میکنی، بهشون غذا میدی، ازشون اصلا نمیترسی خیلی شجاعی مثل خودم لیلا خاله میگه تو شیرین ترین بچــــــــــــــــۀ دنیــــــــایی هممون عاشقتیـــــــــــــــم مهــــــراد ناز شیطــــــون دوست داریــم دنیامونــــی فــــــدای چشای نازت موتور ســوار حرفه ای مهــــراد کوچولو     ...
25 ارديبهشت 1393

دست کوچولوی مهراد

عزیزدلم سلام امروز 7اردیبهشت 93 است الان که دارم برای آقا مهراد مطلب میذارم پسرم با باباامیر رفته خونه عموعباس مهمونی. منم داشتم عکسای قدیمو نگاه میکردم که این عکس توجهمو به خودش جلب کرد الهی مامان فدای دستهای کوچیکت بشه نفسم خیلی دوستت دارم برای شادی تو هر کاری میکنم تا خوشحال باشی و شاد زندگی کنی امیدوارم همیشه و همه جا و همه حال موفق و سربلند باشی عشق من، امیدزندگی من و بابایی دوستت داریم فراوووووووووووووووووون   مهراد قربون دستات بشه مامان ...
11 ارديبهشت 1393

مروارید هشتم

هشتمین مروارید مهراد جوونه زده جمعه 5اردیبهشت با آقامهراد بازی میکردم به دندونات نگاه کردم دیدم دندون پایین سمت راست دراومده دقیقا با فاصله یک ماه از هفتمین دندونت. پنج شنبه با بابا امیر توپ بازی میکردی که توپت پنچر شد جمعه که بردم پارک یکم تاب بازی کردی 15بار هم سرسره سوار شدی حسابی حال میکردی بعدش که از تاب و سرسره بازی خسته شدی رفتی سراغ توپهای بچه های پارک که فوتبال بازی میکردن بغلت کردم رفتیم خونه کالسکه سوارت کردم با هم رفتیم برات یه توپ و یه حباب ساز خریدم تا شب با حباب ساز مشغول بودی عزیزم   ...
7 ارديبهشت 1393