مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

عروسی پسرعموی بابا

1393/3/20 15:14
نویسنده : مامان مریم
775 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم امروز سه شنبه ۲۰ خرداد است کم کم شانزده ماهگی مهرادم داره تموم میشه و ۲ ماه دیگه به نیمه سال دوم زندگیت میرسیم روز به روز برام شیرین تر و نفستر میشی البته شیطونتر و شلوغ کاریات بیشتر جمعه هم نیمه شعبانه این عیدو به همه عاشقان امام زمان تبریک میگم.

صبح که لب تابو روشن کردم میخواستم برات مطلب بذارم نذاشتی حالا خوبه لب تابو زمین نمیذارم چون با دستات میکوبی روش گذاشته بودم رو اپن اشپزخونه سرپا داشتم باهاش کار میکردم ولی سیمشو میکشیدی یا میخواستی بیای بغلم و...  دیدم با این اوضاع نمیشه برات چیزی بنویسم خاموشش کردم و نشستم زمین بعدش مهراد  احساساتشو نشون داد یعنی اومدی پیشم و سرتو چسبوندی به مامان و با اون لبای نازت مامانو بوس کردی گفتم الهی مامان فدات شه که دوست داری پیش مامان باشی نفسم منم چند تا بوست کردمبوسبوسبوس

خلاصه ساعت ۳ خوابیدی با گوشیم برات خاطره مینویسم جمعه با عمه فریبا و عزیز و پدر جون وبابایی رفتیم خونه عموی بابا امیر که عروسی پسرش بود ما قبل از نهار رفتیم مهرادم رفتنی تو ماشین خوابید و اذیت نکردخوابتشویق وقتی رسیدیم خونه عمو، داماد خونه بود و فیلمبردار اومده بود تا از کت و شلوار و ... پوشیدن داماد فیلم یادگاری  بگیره  لحظات شیرینی بود زنمو بعد از رفتن داماد گریه کرد میگفت انگاری همین دیروز بود دو تا پسراش میومدن خونه نهار میخوردن و ... چه قدر سخته لحظه خداحافظی و چقدر شیرین لحظه داماد شدن پسری که از نوزادی پرورشش دادی و بزرگش کردی الان جشن عروسیشو ببینی

خلاصه بعد از نهار من مهرادو سپردم بابا جونی با عمه فریبا و عزیز رفتیم سالن زیبایی. مهرادنازم تو این چند ساعتی که پیش بابا بود خوابیده بود و بعدشم بازی کردی بود ساعت ۷هم همه با هم به تالار رفتیم و خوش گذشت فقط شیطون پسر ما ساعت ۹ خوابش گرفته بود تو اون سر و صدا میخوابه که باباجونی دلش نمیاد مهراد اذیت بشه و میاد بیرون میشینه تا مهراد یه خواب راحت داشته باشه خلاصه اینم خاطره یه روز زیبا انشاله عروسی مهرادم

عزیزدلم چند تا کلمه یاد گرفته که خیلی شیرین میگه مثلا‌‌‌‌  آبی: بی   زرد: یه   من: م  نمیتونی کامل بگی من ازت میپرسم لباس کیه میگی م میگم این اسباب بازی کیه میگی م  الهی فدات شم که وسیله هاتو میشناسی و میدونی مال تو هست.آرامبوس این روزا  چون روزا بلنده حوصلت سر میره خواب بعد از ظهرتو که میکنی بیدار میشی غذاتو که میخوری یکم بازی میکنی بعدش میری از کشوی لباسات یه لباس میاری میدی به من تا بپوشونمت بریم بیرون ازت میپرسم کجا بریم میگی د  یعنی ددر  هرکی رو هم ازت بپرسم کجاست میگی د . دو تا شماره هم بیشتر بلد نیستی دو و ده ازت میپرسم چند تا توپ داری میگی دو.  یا چند تا دندون داری میگی ده خلاصه حسابی شیرین شدی عزیزم.یه کاری که خیلی شیرینه و البته زیرکانه، خوابیدنی پستونک میخوری و هر موقع که خوابت میاد سرتو میذاری رو متکا و نق نق میکنی تا پستونکو بذارم دهنت ساکت شی و کم کم بخوابی. دیشب رختخوابتو انداختم زمین رفتی سرتو گذاشتی رو متکا و نق نق میکردی من رفتم اشپزخونه تا پستونکو بشورم بیارم خم شدی به من تو اشپزخونه نگاه کردی ببینی پستونکتو میارم یا نه بعدش وقتی دیدی دارم میارم سریع سرتو گذاشتی رو متکا که مثلا خوابت میاد انقدر بهت خندیدمخنده که این قدر زیرکانه کاراتو میکنی حتی بابا امیرم سر نماز خندش گرفته بود خلاصه هر دفعه که میخوام از پستونک ترکت بدم باباامیر همکاری نمیکنه میگه بعدا حالا از دو روز دیگه شروع کنه ولی من اصلا دوست ندارم بمونه چون وابسته تر میشی و سختر میشه.شاکی

فدای نگاه نازتبوس

این عکسارو هم وقتی پا تو کفش بزرگتر از خودت کردی گرفتم:

وقتی مهراد از هر کفشش یکیشو میاره میده به مامان تا بپوشونه بریم بیرون مامانم از این موقعیت استفاده میکنه تا عکس یادگاری بگیره از شیرین کاری های گل زندگیچشمکبوس

کفشهای جورواجورآرام

پسندها (5)

نظرات (1)

سمیرا
2 تیر 93 16:45
باحال بود خیلی وقت بود به مهراد گلم سر نزده بودم یه چندتا عکس بذار حالشو ببریم دوس دارم ببینم چه شکلی شده عسل خاله