مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

جشن تولد پسر گلمون مهراد

مهرادم سلام پسرم خیلی وقته نتونستم به وبلاگت سر بزنم و مطلب بذارم حسابی شیطون و شیرین شدی و قشنگ ترین لحظات عمرم بازی کردن و سپری کردن با توست. چند روز پیش داشتیم با هم بازی میکردیم وزنه چوبی(مامان جون برات خریده) رو کوبیدی رو میز عسلی شیشه ای، بهت گفتم مهراد نزن میشکنه بابا پول نداره بخره تو با اون زبون شیرین بچگیت گفتی مه بو بابا میژ (یعنی از مهدیه خاله پول میگیریم میدیم بابا میز میخره) الهی مامان فدات شه که اینقدر میفهمی با بابا کلی خندیدیم نفسم دوستت داریم فراووووووووون                            &n...
25 فروردين 1394

بیست و دومین ماهگرد

عزیزدلم بیست و دومین ماهگردت مبارک پسرگلم مهراد جان امروز دومین روز فصل زمستونه و هوا بارونی و سرد بود. جناب عالی هم دو روزی میشه سرما خوردی مامان فدای پسر گلش بشه که بزرگتر شده و شیطون تر و بعضی مواقع حرف گوش کن میشه بعضی وقتا خیلی خیلی شیطون میشه. مامانو اذیت میکنی. خداروشکر که پسرم ماهه خیلی خیلی دوستت دارم عزیزدل مامان. بزرگترین نعمت زندگی من و باباامیر هستی. شب یلدا امسال خاطره شد برامون. قرار گذاشته بودیم هممون (خانواده اقاجون و امید دایی و همسرش و بچه های عمو حسن که ازدواج کردن، بیست نفر بودیم) بریم خونه عمو حسن(عمو بزرگ مامان) گفتیم هرچه قدر جمعیتمون بیشتر باشه بهمون بیشتر خوش میگذره . ساعت ۵/۳۰ راه افتادیم ولی متاسفا...
2 دی 1393

تولد باباجون

بابا امیر تولدت مبارک. دوستت دارم باباجون امروز 14آذز 93 است و مامان مهراد کوچولو بعد از 1ماه بالاخره برای مهراد مطلب میذاره. عزیزدلم حسابی نفس شده و شیرین شده با کارایی که میکنه و شیرین زبونیاش  دل مامانو حسابی میبره و خدارو به خاطر داشتنش شکر میکنم. انقدر دیر میام نمیدونم از کجا شروع کنم ولی دو تا از کاراتو میگم : یه روز بغلت کردم شیشه شیر بذارم  چون من همیشه بغل کردنی و شیر دادنی پیش پیش میگم تا بخوابی و شیرتو بخوری وقتی شیشه رو گذاشتم تو دهنت یکم شیر خوردی بعدش با  خواب آلودگی گفتی پیش پیش یعنی برات پیش پیش بخونم. خیلی شیرین بود. یه بارم رفتم حموم یکسره منو صدا میکردی مامان مامان درو باز کردم  میگم چیه پاتو م...
15 آبان 1393

mehrad aziz

سلام عزیز خاله از خدای مهربون سلامتی و امنیت برای همه کوچولوهای دنیارو خواستارم مهراد نازم خیــــــــــــــــلی شیطون شدی اصلا نمیشه دو دقیقه جایی بند شی، عاشق بازی کردن گروهی هستی تنهایی کمتر بازی میکنی، دوست داری همه توجه ها بخودت باشه اگ حواسمون بهت نباشه بلند اسممونو صدا میکنی، پا تو کفش بزرگترا میکنی مدرکش پایین هست   اینقد کفشای مامان مریمو پوشیدی که راحت باهاشون راه میری تا الان فقط مامان و بابارو واضح و کامل صدا میکنی، بقیه ما همه اسم مستعار داریم و مثلا منو "مه" ، دایی امید "دی" ، دایی رضارو "ایی" ، مبینا "مُ " ، حمیدرضا "مید" صدا میزنی، حرف زدنت خیلی بامزس هر...
8 آبان 1393

عید غدیر خم مبارک

امروز دوشنبه 21مهرماه 93 روز عید غدیره. الان آقا پسرم خوابیده. مهراد نازم 20 امین ماه زندگیشو سپری میکنه با هم بازی میکنیم و از داشتنت خوشحالم و شکر گزار. علاقه زیادی به پازل داری و خوب یاد میگیری. هفته پیش خاله مهدیه برات از قم حلقه هوش سوغاتی آورده بود که دو سه روزه یادگرفتی و با تمرکز همشونو درست سرجاش می اندازی. یه موقع به حلقه رو اشتباه می اندازی به من نگاه میکنی و میگی نه و بر میداری و حلقه درستو میندازی سرجاش بعدش که همشو انداختی صدا می کنی مه مه(مهدیه)، ای ای(دایی) و ... که نگاه کنید خودم چیدم همشونو. الهی فدات شم که دوست داری تشویق بشی توپ بازی و بادکنک بازی خیلی دوست داری و خونه آقا جون که هستیم دست آقاجونو میگیری میبری...
21 مهر 1393

باغ انگور پدر جون

مهراد عزیزم سلام.نفس مامان تو همه زندگی من و بابا هستی خیلی خیلی از خدا ممنونم به خاطر پسرگلی که به ما عطا کرده و خیلی شکرگذار این نعمت بزرگم. الان که دارم برات مینویسم مطب دکتر هستم و شمارو خونه پدر جون و عزیز گذاشتم. امیدوارم فعلا خواب باشی چون قبل از اومدنم خوابوندمت و اومدم دکتر. اینجا که هستم یه پسر کوچولو به همراه مامانش هست که منو یاد تو انداخت و حسابی دلم برات تنگ شدش حالا خوبه همیشه پیش هم هستیم اگه سرکار میرفتم چی میکشیدم از دوری تو جیگر مامان. خیلی خیلی شیرین شدی و خدا روشکر اذیتت کمتر شده ولی به مامان وابسته هستی که انشاله کم کم با بزرگترشدنت این وابستگیتم کمتر شه چون مامان نمیتونه به کارای خونه برسه نازنین پسرم. ...
1 مهر 1393

واکسن 18ماهگی

مهراد جان هجدهمین ماهگردت مبارک پسرم، شیرینم 18 ماهه شد امروز سه شنبه 4شهریوره. صبح با بابا امیر رفتیم درمانگاه. اولش که آقا مهرادو گذاشتیم رو ترازو مهراد نق نق کرد میخواست بیاد بغل مامان و بابا بعدش گذاشتیم زمین کنار متر تا قدشو اندازه بگیره و دور سرشو اندازه بگیره یه گریه کوچولو ولی موقعی که خوابوندیم رو تخت پسرم خیلی گریه کرد الهی فدات دیگه تموم شد انشاله موند موقع مدرسه رفتن آخرین واکسن خلاصه اومدیم خونه قطره دادم الانم ساعت 3 داری با مامان جون بازی میکنی ولی فکر کنم بخوابی بیدار شی دردش شروع میشه خدا کنه اذیت نشی عزیزدلم. پسرگلم حرفهایی که میگی بیشتر شده و خیلی شیرین صحبت میکنی طوری که فقط اولش مامان متوجه میشه. پسته...
2 شهريور 1393

تابستان 93

گل پسر مامان سلام. امروز یک شنبه 26مرداد 93. مهراد شیطون خوابه و خونه آرومه آروم. فسقلی انقدر که دیر به دیر میام برات مطلب میذارم وقتی میخوام شروع کنم نمیدونم از کجا و چی بنویسم از بس که پسر شیطونی هستی و نمیذاری برات پست بذارم. مهراد کوچولو یکم تغییر کردی از لحاظ اخلاق و ... انگاری لجباز شدی یه کاری رو بهت میگیم نکم سریع همون کارو انجام می دی برای من و بابایی خیلی عجیبه که این قدر عوض شدی ولی میرم تو اینترنت و در مورد بچه یک و نیم ساله مطلب میخونم تا ویژگی های بچه به این سن و بدونم و راحت تر کنار بیام و بتونم درست تربیت کنم. البته بگما این که میگن بچه وقتی به دنیا میاد تربیت شدس راسته چون بچه همه چی رو از پدر و مادر و اطرافیان یاد میگی...
26 مرداد 1393