مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

تولد باباجون

بابا امیر تولدت مبارک. دوستت دارم باباجون امروز 14آذز 93 است و مامان مهراد کوچولو بعد از 1ماه بالاخره برای مهراد مطلب میذاره. عزیزدلم حسابی نفس شده و شیرین شده با کارایی که میکنه و شیرین زبونیاش  دل مامانو حسابی میبره و خدارو به خاطر داشتنش شکر میکنم. انقدر دیر میام نمیدونم از کجا شروع کنم ولی دو تا از کاراتو میگم : یه روز بغلت کردم شیشه شیر بذارم  چون من همیشه بغل کردنی و شیر دادنی پیش پیش میگم تا بخوابی و شیرتو بخوری وقتی شیشه رو گذاشتم تو دهنت یکم شیر خوردی بعدش با  خواب آلودگی گفتی پیش پیش یعنی برات پیش پیش بخونم. خیلی شیرین بود. یه بارم رفتم حموم یکسره منو صدا میکردی مامان مامان درو باز کردم  میگم چیه پاتو م...
15 آبان 1393

mehrad aziz

سلام عزیز خاله از خدای مهربون سلامتی و امنیت برای همه کوچولوهای دنیارو خواستارم مهراد نازم خیــــــــــــــــلی شیطون شدی اصلا نمیشه دو دقیقه جایی بند شی، عاشق بازی کردن گروهی هستی تنهایی کمتر بازی میکنی، دوست داری همه توجه ها بخودت باشه اگ حواسمون بهت نباشه بلند اسممونو صدا میکنی، پا تو کفش بزرگترا میکنی مدرکش پایین هست   اینقد کفشای مامان مریمو پوشیدی که راحت باهاشون راه میری تا الان فقط مامان و بابارو واضح و کامل صدا میکنی، بقیه ما همه اسم مستعار داریم و مثلا منو "مه" ، دایی امید "دی" ، دایی رضارو "ایی" ، مبینا "مُ " ، حمیدرضا "مید" صدا میزنی، حرف زدنت خیلی بامزس هر...
8 آبان 1393

عید غدیر خم مبارک

امروز دوشنبه 21مهرماه 93 روز عید غدیره. الان آقا پسرم خوابیده. مهراد نازم 20 امین ماه زندگیشو سپری میکنه با هم بازی میکنیم و از داشتنت خوشحالم و شکر گزار. علاقه زیادی به پازل داری و خوب یاد میگیری. هفته پیش خاله مهدیه برات از قم حلقه هوش سوغاتی آورده بود که دو سه روزه یادگرفتی و با تمرکز همشونو درست سرجاش می اندازی. یه موقع به حلقه رو اشتباه می اندازی به من نگاه میکنی و میگی نه و بر میداری و حلقه درستو میندازی سرجاش بعدش که همشو انداختی صدا می کنی مه مه(مهدیه)، ای ای(دایی) و ... که نگاه کنید خودم چیدم همشونو. الهی فدات شم که دوست داری تشویق بشی توپ بازی و بادکنک بازی خیلی دوست داری و خونه آقا جون که هستیم دست آقاجونو میگیری میبری...
21 مهر 1393

باغ انگور پدر جون

مهراد عزیزم سلام.نفس مامان تو همه زندگی من و بابا هستی خیلی خیلی از خدا ممنونم به خاطر پسرگلی که به ما عطا کرده و خیلی شکرگذار این نعمت بزرگم. الان که دارم برات مینویسم مطب دکتر هستم و شمارو خونه پدر جون و عزیز گذاشتم. امیدوارم فعلا خواب باشی چون قبل از اومدنم خوابوندمت و اومدم دکتر. اینجا که هستم یه پسر کوچولو به همراه مامانش هست که منو یاد تو انداخت و حسابی دلم برات تنگ شدش حالا خوبه همیشه پیش هم هستیم اگه سرکار میرفتم چی میکشیدم از دوری تو جیگر مامان. خیلی خیلی شیرین شدی و خدا روشکر اذیتت کمتر شده ولی به مامان وابسته هستی که انشاله کم کم با بزرگترشدنت این وابستگیتم کمتر شه چون مامان نمیتونه به کارای خونه برسه نازنین پسرم. ...
1 مهر 1393

واکسن 18ماهگی

مهراد جان هجدهمین ماهگردت مبارک پسرم، شیرینم 18 ماهه شد امروز سه شنبه 4شهریوره. صبح با بابا امیر رفتیم درمانگاه. اولش که آقا مهرادو گذاشتیم رو ترازو مهراد نق نق کرد میخواست بیاد بغل مامان و بابا بعدش گذاشتیم زمین کنار متر تا قدشو اندازه بگیره و دور سرشو اندازه بگیره یه گریه کوچولو ولی موقعی که خوابوندیم رو تخت پسرم خیلی گریه کرد الهی فدات دیگه تموم شد انشاله موند موقع مدرسه رفتن آخرین واکسن خلاصه اومدیم خونه قطره دادم الانم ساعت 3 داری با مامان جون بازی میکنی ولی فکر کنم بخوابی بیدار شی دردش شروع میشه خدا کنه اذیت نشی عزیزدلم. پسرگلم حرفهایی که میگی بیشتر شده و خیلی شیرین صحبت میکنی طوری که فقط اولش مامان متوجه میشه. پسته...
2 شهريور 1393

تابستان 93

گل پسر مامان سلام. امروز یک شنبه 26مرداد 93. مهراد شیطون خوابه و خونه آرومه آروم. فسقلی انقدر که دیر به دیر میام برات مطلب میذارم وقتی میخوام شروع کنم نمیدونم از کجا و چی بنویسم از بس که پسر شیطونی هستی و نمیذاری برات پست بذارم. مهراد کوچولو یکم تغییر کردی از لحاظ اخلاق و ... انگاری لجباز شدی یه کاری رو بهت میگیم نکم سریع همون کارو انجام می دی برای من و بابایی خیلی عجیبه که این قدر عوض شدی ولی میرم تو اینترنت و در مورد بچه یک و نیم ساله مطلب میخونم تا ویژگی های بچه به این سن و بدونم و راحت تر کنار بیام و بتونم درست تربیت کنم. البته بگما این که میگن بچه وقتی به دنیا میاد تربیت شدس راسته چون بچه همه چی رو از پدر و مادر و اطرافیان یاد میگی...
26 مرداد 1393

عکسای مهراد شیطون

سلااااااااااام عزیز خاله مهــــــــــــــــــــراد نازم همونطور ک مامان مریم گفت خیلــــــــــی شیـــــطون شدی کارا و حرکاتت خیلی بامزس میای خونه ما اول به مامان جون گیر میدی که بری پارک ک مامان جون همیشه میبردت پارک بعد ک برسی خونه یا با من یا لیلا خاله میری حیاط سوار ماشین میشی و رانندگی میکنی، بعد یکمم موتور حمیدرضارو سوار میشی، جوجه های دایی رضارو تماشا میکنی و بهشون غذا میدی خــــــــــــلاصه اینکه عاشـــــــــق بیرونی و خونه بسختی میشه سرگرمت کرد مهراد ناز دو شب پیش بردمت پارک فقط کافی بود چن ثانیه ازت غافل شد تا حمله کنی به بچه های دیگه و چنگ بندازی بابا امیر و مامان مریم خیلی ناراحت این حرکتتن ولی مامان جون میگه بزرگتر...
7 مرداد 1393

پایان هفده ماهگی

عزیزدلم سلام. امروز شنبه 28ماه مبارک رمضانه و مهراد کوچولو با بابا جونی رفته خونه عزیزش مهمونی بالاخره وقت کردم برای گل پسرم مطلب بذارم از شیطونی ها و شیرین کاریاش تعریف کنم. اول از همه مثل همیشه خداروشکر میکنم بچه سالمی بهمون عطا کرده. مهرادی از خواب که بیدار میشه اولین چیزی که به مامان میگه یا آب میخواد یا میگه نانا منظور از نانا سی دی شعره که برات دو سه روزی مونده به تولد 1سالگی خریدم یه سی دی جشن تولد خاله ستاره و یه سی دی حسنی نگو یه دسته گل. سی دی تولدو زیاد دوست نداری ولی سی دی حسنی رو خیلی خیلی گوش میکنی و خوشت میاد انقدر زیاد که مامان خسته شدش اولای ماه رمضون بود با هم رفتیم دو تا سی دی از ترانه های خاله ستاره برات خریدم یه دونش ح...
4 مرداد 1393