مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

عکسای مهرادی

سلام مهراد نازم چند تا عکس جدید میذارم ازت خاله تو این سن خیلی شیطون و بامزه شدی عاشق بازی هستی، پارک که میبینی انقدر با ذوق نگاه میکنی که ادم دلش نمیاد نبردت، تو خیابون به همه چی با تعجب نگاه میکنی، ماشین و موتور خیلی دوست داری، تو حیاط گشتنو خیلی دوس داری، قایم باشک که همچنان عاشق این بازی هستی و قیافت خیلی باحاله در هنگام این بازی، وقتی هم پیدات میکنیم دوباره و دوباره دوس داری بازی کنی و خسته نمیشی از این بازی     رانندگیم حرف نداره با چشای بسته هم میتونم برونم   خاله فدای چشمای نازت   ...
7 ارديبهشت 1393

مامانی روزت مبارک

  پسرباباخیلی وقته برات مطلب نذاشتم ببخشید سرم شلوغه درس دارم انشالله این ترم تموم میشه برات بیشتر وقت میذارم گل پسرم. اینم عکسایی که روز جمعه ازت گرفتم برای عزیزم میذارم:         گل بابایی دوستت دارم فراووووووون   ...
31 فروردين 1393

جامهرادی

پسرم چند روز پیش کابینت های آشپزخونه رو عوض کردیم که مهرادو گذاشتیم تو کابینت گفتیم اینم جای مهرادی، اولش گریه کردی و بعدا عاشق این شدی که بری تو کابینت یا میز تلویزیون و کمد که چند تا عکس گرفتم برات یادگاری میذارم.   مامان حوصله ندارم منو بیار بیرون    دوست دارم ایتجا بازی کنم       فدای خندت بشه مامان         نمیشه منم اسباب بازی باشم؟ ...
31 فروردين 1393

مهراد در گردش

سلام به مهراد نازم امروز شنبه 30 فروردینه مهراد نازم خوابیده پنج شنبه ساعت7 با عمه فریبا اینا رفتیم روستای پدرجون ساعت 8رسیدیم پدرجون و عزیزخیلی خوشحال شدن از دیدن مهراد کوچولو و بوس بارونت کردن. شب طبق معمول مهراد دیر خوابید یعنی باباامیر برد بیرون هوای خنک خورد تا اینکه خوابیدی صبح ساعت 8بیدارشدی با باباجون و عزیز و عمه فریبا رفتی گردش حسابی حال کردی و بهت خوش گذشت       خلاصه کل روز جمعه رو آقا مهراد در گردش بود صبح با باباامیر و عمه و عزیز رفتی  بعدش با مامان و پویان و آرمین و پدر جون، همگی با گل پسرم بیرون خوش گذشت مهرادم تا میتونست لباساشو کثیف میکرد چندبار لباساتو عوض کردم فدات شم شب ساعت 8...
31 فروردين 1393

مهراد در طبیعت

چند تا عکس از اولین سیزده بدری که مهراد کوچولو در باغ گذروند و براش خیلی همه چی جالب و دیدنی بود و تازگی داشت، از نگاه های کنجکاوانش مشخص بود. به ما هم خیلی خوش گذشت به سه دلیل: مهراد، هوای عالی و جمعیت زیاد که هرچی زیادتر باشه بیشتر خوش میگذره. ی توپ دارم ... کلا همه نوع بازی دوووست دارم   ...
31 فروردين 1393

عزیزدل مامان دوستت دارم

مهرادم  پسرم کم کم داریم به پانردهمین ماه زندگیت نزدیک میشیم عمرمون مانند باد سریع میگذره فقط باید ازش خوب استفاده کنیم تا بعدا پشیمون نشیم. انشالله همیشه شاد وسالم زندگی کنی عزیردلم. اما خاطرات و شیرینی اقامهراد در چهارده ماهگی: مهرادم توپ بازی و ماشین بازی دوست داره، حرفارو کامل میفهمی و وقتی به مهرادم حرفی میگیم گوش میده جای وسیله هارو میدونی میگم مهراد بریم نماز بخونیم میری اتاق خواب کشویی که جانماز داره رو باز میکنی و جانماز میاری  ولی اصلا تنها بازی نمیکنی همش دوست داری مامانی کنارت باشه و یسره دست منو میگیری و میچرخی مامانی  اخرشب واقعاخسته میشه و کم میاره دستمو میکشی که باهات بیام ولی مامان نمیاد باز دلم نمیاد &n...
29 فروردين 1393

خاطره یه روز بهاری

روز پنج شنبه 27فرودین 93 است مهراد جون شب ساعت ۲:۳۰ خوابیدی ساعت ۷بیدارشدی شیرخوردی دیگه نخوابیدی این ور اون ور، این اتاق و اون اتاق تا اینکه ساعت ۹ صبح خوابیدی یکی دوبارم بیدارشدی گریه کردی آخه دندونای نیشت دارن درمیان و اذیتت میکنن خلاصه ساعت ۲بیدارشدی و غذاتو دادم و ... ساعت ۵ با مهراد کوچولو رفتیم پارک حسابی با مهراد توپ بازی کردیم و تاب بازی کردی و از سرسره سر میخوردی و حال میکردی مامانو خسته کردی آخه خودت از پله ها که بالا نمیرفتی من باید بغلت میکردم میذاشتم بالا تا سر میخوردی کلی گشتی و خسته شدی ساعت ۶:۳۰ که اومدیم خونه اصلا حوصله نداشتی سوپتو گرم کردم نخوردی و خوابو به غذا ترجیح دادی ساعت ۸:۱۰ مهراد ناز بیدارشد بعد از اونم همش منو ...
29 فروردين 1393