مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

مسافرت مشهد

سلام به عزیز دلم مهراد. بالاخره بعد از 6 ماه تونستم برای پسرم مطلب بذارم. از کجا شروع کنم اولش خاطره مسافرت مشهد مینویسم گل پسرم تو سن  دو سال و نیم برای اولین بار پابوس امام رضا رفتیم اولش که سوار قطار شدیم خاطرات این چند روزو تو گوشیم نوشتم تا سر فرصت مناسب تو وبلاگت بذارم: ساعت ۱۲ شب قطار حرکت کرد به سمت مشهد مقدس بعد از ۶ سال دوباره قسمت شد بریم زیارت البته این بار با اقا مهراد گل که اولین بارش بود میرفت مشهد. یه مسافرت ۶ نفره با اقاجون و مامان جون و خاله مهدیه.شنبه ساعت ۳ رسیدیم مشهد همگی خسته سوار ماشین شدیم رفتیم یه سوییت گرفتیم و استراحت و .... شب بعد از شام رفتیم حرم امام رضا(ع) مهراد که خیلی خوشش میومد از این ور به اون...
11 آبان 1394

جوجه کوچولوی ما

عزیزدلم سلام .آخه مهراد جان تو چقدر دوست داری باهات بازی کنیم عاشق کلید و ماشین و توپ هستی موقع خواب کلید به دست میخوابی بعضی وقتا بابایی بخواد بیدارت کنه میگه مهراد کلید تو خوابالو چشمای نازتو باز میکنی و کلید میخوای فدات بشم که آتیش پاره شدی حسابی شیطون و شلوغ کار شدی تو روزای بهار که هوا خوبه همش دوست داری بریم بیرون و پارک تو خونه نمی مونی. برنامه کوتاه کردن موهای مهرادم داستانی شده دو هفته ای میشه باباامیر با مهراد صحبت میکنه که راضی شده موهاشو کوتاه کنه مهرادم میاد پیش مامان میگه مامان (اقا ،مو) یعنی برم موهامو اقا کوتاه کنه منم میگم باشه برو خلاصه دیروز با بابا رفتی ارایشگاه طبق معمول گریه کرده بودی و نذاشته بودی ارایشگر موهاتو...
9 ارديبهشت 1394

جشن تولد پسر گلمون مهراد

مهرادم سلام پسرم خیلی وقته نتونستم به وبلاگت سر بزنم و مطلب بذارم حسابی شیطون و شیرین شدی و قشنگ ترین لحظات عمرم بازی کردن و سپری کردن با توست. چند روز پیش داشتیم با هم بازی میکردیم وزنه چوبی(مامان جون برات خریده) رو کوبیدی رو میز عسلی شیشه ای، بهت گفتم مهراد نزن میشکنه بابا پول نداره بخره تو با اون زبون شیرین بچگیت گفتی مه بو بابا میژ (یعنی از مهدیه خاله پول میگیریم میدیم بابا میز میخره) الهی مامان فدات شه که اینقدر میفهمی با بابا کلی خندیدیم نفسم دوستت داریم فراووووووووون                            &n...
25 فروردين 1394

بیست و دومین ماهگرد

عزیزدلم بیست و دومین ماهگردت مبارک پسرگلم مهراد جان امروز دومین روز فصل زمستونه و هوا بارونی و سرد بود. جناب عالی هم دو روزی میشه سرما خوردی مامان فدای پسر گلش بشه که بزرگتر شده و شیطون تر و بعضی مواقع حرف گوش کن میشه بعضی وقتا خیلی خیلی شیطون میشه. مامانو اذیت میکنی. خداروشکر که پسرم ماهه خیلی خیلی دوستت دارم عزیزدل مامان. بزرگترین نعمت زندگی من و باباامیر هستی. شب یلدا امسال خاطره شد برامون. قرار گذاشته بودیم هممون (خانواده اقاجون و امید دایی و همسرش و بچه های عمو حسن که ازدواج کردن، بیست نفر بودیم) بریم خونه عمو حسن(عمو بزرگ مامان) گفتیم هرچه قدر جمعیتمون بیشتر باشه بهمون بیشتر خوش میگذره . ساعت ۵/۳۰ راه افتادیم ولی متاسفا...
2 دی 1393

تولد باباجون

بابا امیر تولدت مبارک. دوستت دارم باباجون امروز 14آذز 93 است و مامان مهراد کوچولو بعد از 1ماه بالاخره برای مهراد مطلب میذاره. عزیزدلم حسابی نفس شده و شیرین شده با کارایی که میکنه و شیرین زبونیاش  دل مامانو حسابی میبره و خدارو به خاطر داشتنش شکر میکنم. انقدر دیر میام نمیدونم از کجا شروع کنم ولی دو تا از کاراتو میگم : یه روز بغلت کردم شیشه شیر بذارم  چون من همیشه بغل کردنی و شیر دادنی پیش پیش میگم تا بخوابی و شیرتو بخوری وقتی شیشه رو گذاشتم تو دهنت یکم شیر خوردی بعدش با  خواب آلودگی گفتی پیش پیش یعنی برات پیش پیش بخونم. خیلی شیرین بود. یه بارم رفتم حموم یکسره منو صدا میکردی مامان مامان درو باز کردم  میگم چیه پاتو م...
15 آبان 1393

عید غدیر خم مبارک

امروز دوشنبه 21مهرماه 93 روز عید غدیره. الان آقا پسرم خوابیده. مهراد نازم 20 امین ماه زندگیشو سپری میکنه با هم بازی میکنیم و از داشتنت خوشحالم و شکر گزار. علاقه زیادی به پازل داری و خوب یاد میگیری. هفته پیش خاله مهدیه برات از قم حلقه هوش سوغاتی آورده بود که دو سه روزه یادگرفتی و با تمرکز همشونو درست سرجاش می اندازی. یه موقع به حلقه رو اشتباه می اندازی به من نگاه میکنی و میگی نه و بر میداری و حلقه درستو میندازی سرجاش بعدش که همشو انداختی صدا می کنی مه مه(مهدیه)، ای ای(دایی) و ... که نگاه کنید خودم چیدم همشونو. الهی فدات شم که دوست داری تشویق بشی توپ بازی و بادکنک بازی خیلی دوست داری و خونه آقا جون که هستیم دست آقاجونو میگیری میبری...
21 مهر 1393