مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

پاییز سرد ۹۸

عزیزدلم مهرادم از ته دلم به وجودت افتخار میکنم و دوستت دارم خداروشکر میکنم که تو رو به من و بابا امیر هدیه داده نوشته های بالا رو هر روز به خودت میگم ️ درس و مشق رو دوست داری و با میل و علاقه انجام میدی یادگیریتم عالیه تولد بابا امیرم مبارک . امیرجانم بابت تمام زحماتی که برای خانواده ات میکشی ممنونم من و مهراد عاشقتیم نوشتنم تمام شد خدایا به خاطر خانواده خوب و همسر خوب و فرزند خوبی که عطا کردی هزاران مرتبه شکر ...
19 آذر 1398

کلاس اولی مهراد

عزیزم دلم سلام . امروز نزدیک دو ماهه که مدرسه میری خداروشکر میکنم که خوب کنار اومدی و راحت میری و اذیت نمیکنی. ماه اول که نگاره ها رو درس دادن از آبان ماه آموزش حروف الفبا رو  شروع کردن. معلمتون سخت گیره و خوب باهاتون کار میکنه هر چند که اولش بعضی از مامان ها اعتراض کردن که تکالیف زیاده و ... ولی با صحبت های خانم اخلاصی قانع شدن و راضی واقعا خوشحالم که مدرسه و درس رو دوست داری عزیزم واقعا از داشتن پسرم خوشحال و شادم و از خدا ممنونم😍😘 ...
25 آبان 1398

دندون نیش

سلام عزیزم مهراد نازنینم😙 پسر گلم کم کم داره شهریورم تموم میشه به کلاس اول مهراد نزدیک میشیم پسرم تابستون رو کلاس شنا و کلاس نقاشی رفت. کلاس شنا رفتن مهرادم این طوریه که اولش سخته رفتن بعدش که میره عاشق آبه و نمیشه از آب اورد بیرون🤣🤣 یه خبر جدید دندون پایینی مهراد پارسال تو پاییز افتادن دندون های جلوی هم شهریور امسال  فدای پسرم شم کم کم داره بزرگ میشه آقا میشه و مستقل واقعا به وجودت افتخار میکنم اینم لباس فرم کلاس اولش هست     ...
12 شهريور 1398

یه روز بهاری با بابا امیر

امروز پنج شنبه  ۱۲ اردیبهشت بود و مهراد و بابایی با هم خونه بودن و باهم رفته بودن برای مهراد لباس ورزشی و کفش ورزشی خریده بودن بعدش رفته بودن پارک مهراد حسابی با دوچرخه و توپش مشغول بوده و خوش گذرونده بود. این عکس ها رو هم بابا امیر گرفته بود گفتم سریع بزارم تو وبلاگت تا یادم نرفته. مهراد فوتبالیست گل پسرم با لباس های جدیدش😘😘 ...
12 ارديبهشت 1398

پیش دبستانی مهرادم

سلام وای اصلا نمیدونم چی بنوسیم بعد از 3 سال نمیدونم از کجا شروع کنم. امروز پنج شنبه 13 دی ماه یکی از سردترین روزهای زمستان 97 هست و برف داره میباره. الان تو شرکت هستم مهراد گلم پیش مامان جونه. نفس مامان امسال مدرسه میره فکر میکردم یi ماهی گریه کنی تا عادت کنی ولی خداروشکر خوب کنار اومدی فقط شبها موقع خواب منو بغل میکردی میگفتی مامان من تو رو مدرسه نمیبینم دلم تنگ میشه منم میگفتم پسرم همش 3 ساعته و همه بچه ها مامانشون رو نمیبینن و ... ولی باز میگفتی یه بار گفتم خب خودت چه راهکاری پیشنهاد میدی؟ گفتی زنگ تفریح ها بیا پیشم گفتم باشه یه بار اومدم دیگه گفتم مدیرتون اجازه نمیده. خلاصه کم کم عادت کردی قبل از مدرسه هم تو سن...
13 دی 1397

جشن سه سالگی مهراد عزیز

سلام پسرگلم. تولدت مبارک انشاله تنت همیشه سالم لبت خندون باشه. گل زندگی مامان و بابا یک سال بزرگتر شدی . عشق مامان و بابا تولد امسال فقط خانواده آقاجون و خانواده پدر جون به صرف شام و جشن تولد دعوت کردیم. خداروشکر همه بودن جز دایی امید و همسرش. به شما پسرگلم خیلی خوش گذشت از وقتی باباامیر کیکتو آورد گذاشتیم یخچال همش میرفتی سمت یخچال در یخچالو باز میکردی انگشت میزدی به کیکت و میخوردی همه بهت میخندیدن ازت میپرسیدن خوشمزه اس تو هم می گفتی اره. نوش جونت عشق مامان و بابا. اما کادو های تولدت : باباجونی و خانواده آقاجون چند هفته قبل از تولدت برات ماشین شارژی خریده بودن. پدر جون و عزیز یه بلوز خوشگل خریده بودن .عمه فریبا ماشین کنترلی ...
5 اسفند 1394