مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

سحرناز دخترعمه مهراد

مهراد جون سحرخانم دختر عمه فرزانه 5 ماه بعد از شما به دنیا اومده.اینم عکسشه   اینم عکس دسته جمعی از همه نوه های پدرجون(پدر بابا جون) آرمین و پویان پسرهای عمه فریبا، سارا و سحرناز دخترهای عمه فرزانه   مهراد دوستت داریم     ...
18 اسفند 1392

لالایی

این روزا که دندونات ی کوچولو اذیتت میکنن خوابیدنت داستانی داره عزیز خاله ایشالا که زودی دندونای نازت درآن وقتی مامان مریمو میبینم تازه درک میکنم که مادر بودن چقدر سخته   این لالایی هم برا مامانی گذاشتم  هرچند که مریم مامانی کلی لالایی بلده و بابا امیر که دیگه نگو وقتی میخواد بخوابوندت کلی لالایی های جالب با صدای بلند برات میخونه  که تو هم بعد از یکم نق زدن آروم میشی و کم کم لالا میکنی       *لالالالا  گل نازم * تويي سرو سرافرازم * تويي سرو و تويي كاجم * تويي افسر، تويي تاجم     * لالالالا گل نرگس * نباشم دور، ِز&z...
18 اسفند 1392

دومین مروارید

مهرادم عزیزدلم نفسم دومین دندون نازت جوونه زده امروز وقتی به پسرم آب میدادم دومین دندونشو دیدم.خیلی خوشحال شدم. الهی فدات شم که اینقدر اذیت می شی خداروشکر غذاتو می خوری ولی خوابت بد شده یعنی خیلی طول می کشه تا بخوابی و تو خوابم همش تکون می خوری انشاله بقیه مرواریدات راحت دربیان. مامان جون دیروز برات آش دندونک گذاشت 4 روز بعد از دیدن مروارید اولت. این تاخیرم به خاطر این بود که عروسی پسرخاله مامان جون بود.آش خیلی خوشمزه ای بود. د ستت درد نکنه مامان جون ممنون عمه فرزانه این لباسارو برای دندون دراوردن مهراد کادو آورده بود دستش درد نکنه. عمه جون خیلی ممنون خیلی قشنگه   این جلیقه و شلوار و کلاه رو عزیز...
18 اسفند 1392

تولد باباجون

  امروز تولد باباجونه اول از همه به خاطر زحماتی که برای من و تو می کشه ازش ممنونم.خیلی بابایی دوستت داریم.مهراد جون امسال باباجون شمع29 سالگی رو فوت می کنه 30 ساله میشه.این تبریک مخصوص باباجون   ...
18 اسفند 1392

شیطونی های عسلم

این روزا خیلی شیرین تر و شیطون تر شدی از هر چیزی نگه می داری و بلند می شی وامیستی منم همش می ترسم بیفتی و سرت جایی بخوره. یه سری از وسیله های خونه رو جمع کردیم. مثلا میز آینه و شمعدون و خود آینه شمعدون.میز وسط پذیرایی روو ....  از میز تلویزیون نگه میداری و پا میشی بعد که می خوای بشینی بعضی موقع سرت می خوره و گریه می کنی. جلوی میز تلویزیونو پشتی می ذارم میری سراغ شومینه و سنگ های شومینه رو می ریزی زمین بعضی وفتا هم سنگارو می ذاری دهنت. اونجا یه پشتی میذارم میری آشپزخونه از میز نهارخوری نگه می داری و بلند میشی. خلاصه همه کارم اینه که حواسم به گل پسرم باشه تا خدانکرده اتفاقی براش پیش نیاد. الانا هر موقع که برات مطلب می ذارم شما خوابیدی ...
18 اسفند 1392

پسرم دوستت دارم

مهراد گلم عزیزم خیلی وقته برات چیزی ننوشتم به خاطر این که مامانت مریض شد و بیمارستان بودم مهرادم پیش مامان جون بود.2 هفته خونه آقاجون بودی حسابی بهت خوش گذشت چون مهدیه خاله و لیلا خاله و رضا دایی همش با مهرادجون بازی می کردن و یه لحظه تنها نبودی از همه مهمتر مامان جون نازت رو میکشید.شبا پیش مامان جون می خوابیدی هرموقع آقاجون و رضادایی از سر کار برمیگشتن خونه تو چهاردست و پا تند تند میرفتی بغلشون چندتا بوس میکردن بعدش میومدی زمین بازی میکردی اگه بغلت نمیکردن همش صداشون می کردی خلاصه بهت خوش گذشت وقتی اومدیم خونمون روز اول از من جدا نمیشدی گریه هم می کردی تا کم کم به خونه عادت کردی. آبان امسال پسرعموآقاجون فوت کرد بعدچند روز پسرخاله...
18 اسفند 1392

پسرگلم

سلام به پسرگلم الان که دارم برات می نویسم جیگرم تو خواب عمیقه منم دارم به چشای قشنگت نگاه میکنم و شاکر خداوندم که فرشته ای چون تو رو به ما داده انشاالله که عاقبت به خیر بشی همین جا هم یه تشکر جانانه از مامان مریم جونی بکنم که این قدر برای شما زحمت میکشه. مامانی خیلی دوستت داریم ...
18 اسفند 1392