مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

مهراد و پدرجون

پسرم 2روز رفتیم خونه پدر جون حسابی به شما خوش گذشت چون همش تو بغل عزیز بودی و عزیز و عمو ها با شما بازی میکردن عمه فریبا با آرمین و پویان هم هر روز می اومدن خونه پدرجون آخه مادربزرگ بابا هم چند روزی مهمون عزیز بود خلاصه خیلی شلوغ بود پدر جون هم که حسابی آقا مهراد رو تحویل می گرفت و تو هم حسابی حال می کردی این عکس رو هم بغل پدر جون انداختی ....       پدر جون خیلی دوستت دارم       رفتم بغل نه نه جونم که من 38 امین نتیجشم ...
18 اسفند 1392

mehrad & arad

مهراادی جووونم دلم براات ی ذره شده  خیلی دووست دارم عزیزم ماشالا خیلی شیطون و بامزه شدی  از چیزایی که میترسی بهشون دست نمیزنی مگر اینکه تو بغل باشی بعد احساس امنیت میکنی  حتی به چایی هم میخوای دست بزنی!! دوست داری وسایلو با خودت اینور و اونور ببری، ماما و دَدَ میگی و  از پرت شدن به بالا خیلی خوشت میاد، وقتی چهاردست و پا راه میری از اینکه دنبالت کنیم خوشت میاد و باهیجان و تندتر  میری، هر خوراکی ای که ما میخوریم میخوای تو هم بخوری، تخمه آفتابگردون هم خیلی دوست داری، وقتی برات شعر میخونیم ساکت میشی و گوش میدی و با دستت رو  هر چی که کنارته میزنی، دس دسی میکنی(دست میزنی) خوشگل خاله این آقا پسر ...
18 اسفند 1392

دهمین ماه گرد عسل خاله

سلام مهراد نازم امروز دهمین ماه گردته تبریک می گم خاله جونم الان بغل رضا دایی هستی و داری با دهن صدای هو هویا اه اه در می اری اگه بخای به کسی چیزی بفهمونی و صداش کنی اینکارو می کنی هر کسی از در بیاد اول دوس داری تو روبغل کنه و تا اینکارو نکنه به اون شخص نگاه می کنی عسلی دیگه، اخه میشه مگه کسی نخاد توروبغل کنه خاله فدات شه این عکسم همین الان به سختی ازت انداختیم انقد برات ادا دراوردم اخرش اومدی بغلم با تعجب نگام می کردی   خاله فدای دستات شه داری دس دسی می کنی با شعر خاله ...
18 اسفند 1392

خنده شیرین

سلام به گل پسرم آقا مهراد عزیز روز جمعه بود و بابایی امروز سر کار نرفته بود و خونه پیش آقا کوچولو و مامان جون مونده بود تا با هم خوش بگذرونیم مهراد جونم هم که الان خواب تشیف دارن و بابایی هم داره واسه عزیزش که قد همه دنیا دوسش داره مطلب مینویسه . مهراد جان بابایی دوست داره ی عالمه هر چی بگه بازم کمه خدا حفظت بکنه که تموم شیرینی زندگی بابا و مامانی .     ...
18 اسفند 1392

شب یلدای خوشگل عمه

  سلام مهراد جون من عمه فریبا هستم امروز دوشنبه 2 دی سال 92 است امروز برای اولین بار تونستم وارد وبلاگ شما شده و برای شما مطلب بذارم اول از همه بگم که من و دو تا پسرام ( ارمین جون و پویان جون ) تورو خیلی دوست داریم دوم اینکه می خوام از اولین شب یلدای شما که با ما دور هم بودیم بنویسم که برای همیشه اولین شب یلدات یادت بمونه .شب قبل از شب یلدا ما باهم به تهران رفته بودیم تا برای عباس عمو که در شرف ازداوج است ( نامزد کرده ) برای عروس خانم ( فائزه جون ) مراسم شب یلدا را ببریم . شما اونجا فرزانه عمه و دوتا دختر خوشگلش ( سارا جون و سحرناز ) رو هم دیدی اونا هم تورو خیلی دوست دارن .بگذریم شب 30 اذرماه همون شب یلدا بابا امیرجون سرکار بود من...
18 اسفند 1392

عکس 5ماهگی مهراد

پسرگلم این عکساتو عمو بهروز تو 5ماهگی ازت گرفته بود که جدیدا ازش گرفتم و الان وقت کردم برات بذارم.این لباسم که تنته عمو عباس برات خریده بود. مهرادم تو شیرینی زندگی من و بابایی هستی .   پسرناز مامان و بابا   ...
18 اسفند 1392

زیارت امام رضا[ع]

سلام مهراد جان عزیز دل عمه امروز عمه با آرمین جون و پویان جون و عمو علی می خوایم بریم مشهد زیارت امام رضا (ع) ، ان شااله خدا قسمت شما عزیر هم کنه که با بابا امیرجون و مامان مریم جون برید زیارت چون بابا امیرمیگه میخواد اولین بار موهات رو مشهد کوتاه کنه وقتی قیافت رو بدون مو تصور میکنم خندم می گیره باید خوشگل بشی.امروز آرمین جون و پویان جون از راه مدرسه میان خونه شما قراره مامان مریم جون براشون ماکارانی درست کنه ((  چون مامانی شما ماکارانی رو خیلی خوشمزه درست می کنه )) از شما خداحافظی کنند عمه جون بعد از سرکار میاد تا خوشگل ترین و بامزه ترین و شیرین ترین برادر زاده دنیا را ببینه از آلان فکر میکنم که چون روز نمیبنمت دلم تنگ ...
18 اسفند 1392

عکس یادگاری سال 1364

مهراد جون این عکس بابایی امیره که تو سن 2 سالگی برای اولین بار به همراه خانواده تو مشهد انداختم الان که این عکس رو نگاه می کنم می بینم که شما جیگر بابا کپی برابر عکس بابا هستی !!! منم که اونجا گرسنه بودم که به گفته عزیز جون دارم ساندویچ گوشت میخورم . عمه فریبا هم که تریپ زده عمه فرزانه هم که یک سالشه و بغل پدر جون نشسته عمو عباس هم که از همه ما بزرگتره تو عکس خجالتی افتاده . یاد اون روزا بخیر که روزگار قشنگی بود !!!   ...
18 اسفند 1392