شیطونی های عسلم
این روزا خیلی شیرین تر و شیطون تر شدی از هر چیزی نگه می داری و بلند می شی وامیستی منم همش می ترسم بیفتی و سرت جایی بخوره. یه سری از وسیله های خونه رو جمع کردیم. مثلا میز آینه و شمعدون و خود آینه شمعدون.میز وسط پذیرایی روو .... از میز تلویزیون نگه میداری و پا میشی بعد که می خوای بشینی بعضی موقع سرت می خوره و گریه می کنی. جلوی میز تلویزیونو پشتی می ذارم میری سراغ شومینه و سنگ های شومینه رو می ریزی زمین بعضی وفتا هم سنگارو می ذاری دهنت. اونجا یه پشتی میذارم میری آشپزخونه از میز نهارخوری نگه می داری و بلند میشی. خلاصه همه کارم اینه که حواسم به گل پسرم باشه تا خدانکرده اتفاقی براش پیش نیاد. الانا هر موقع که برات مطلب می ذارم شما خوابیدی چون وقتی بیداری میکوبی رو صفحه لب تاب و سیم موس رو می کشی. نمیذاری چیزی بنویسم.
همش دوست داری پیش من باشی میرم آشپزخونه میای دنبالم وقتی هم که میرسی به من می چسبی به پاهای من که بغلت کنم. فقط وقتی میشینم یکم میتونم استراحت کنم.خوابیدت هم خواب گنجشکه از بس که کم میخوابی و خوابت سبکه سر نیم ساعت بیدار میشی.
عزیزم نفسم مهرادم بازم مثل همیشه میگم خیلی دوستت دارم از خدا میخوام حفظت کنه و عاقبت بخیر بشی.چند تا عکسه که اولی خونه عزیزه روز آش دندونیه و دومی خونه مامان جون موقعی که شیطونی می کردی مهدیه خاله ازت گرفته.
این همه آشو من چجوری بخورم؟
خاله جون این مدلی خوبه؟!