مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

خنده ناز

چند تا عکس از مهراد گرفتم که میذارم امیدوارم مامان مریم و بابا امیر خوششون بیاد اولی وقتیه که مهراد از حموم اومده، خوشحاله و ناز خندیده عکس دوم وقتیه که عزیز خاله تو ماشین بغل مامان جونش نشسته و از سرعت بالای ماشین ترسیده، چشاشم گرد شده تو این لحظه ما فقط میخندیدیم و به دایی رضا میگفتیم آرومتر برو.     ...
18 اسفند 1392

جغجغه خوشمزه

عکس اول: این حرکتو عمه فریبا بهت یاد داده که پاهاتو میگیری این کارو خیلی دوست داری عکس بعدی زمانیه که شکموی کوچولوی ما میخواد جغجغشو بخوره تازه در حال خوردن نگرانه که چرا جغجغه نمیره تو دهنش!!   ...
18 اسفند 1392

تبریک عید فطر

نفس خاله همه فکر میکردیم پنجشنبه عیده ولی اینطور که بوش میاد جمعه عیده  یکم روزه گرفتن تو روزای گرم و طولانی تابستون سخت بود ولی خداروشکر که خدا توانشو داد و تونستیم روزه بگیریم عید فطر به همه آدم بزرگا پیشاپیش مبارک   ...
18 اسفند 1392

مهراد شیطون

سلام عزیزدلم.خیلی وقته می خوام برات بنویسم ولی پیش نیومده. هر موقع که می بینمت خداروشکر میکنم به خاطر فرشته ناز و مهربونی که به من و بابا داده خیلی دوستت داریم از خدا می خوام هرکی بچه می خواد خدا یه بچه سالم و صالح بهش بده. عزیزم الان وقتی می ریم خونه مامان جون و عزیز همش تو بغل خاله و دایی و عمو و عمه هستی الانم که بغل امید دایی هستی و نمی ذاری من برات بنویسم امید دایی میاره جلو و تو شیطونی می کنی.       ...
18 اسفند 1392

پایان 6 ماهگی پسرگلم مهراد

نانازم نفسم جیگرم عسلم عزیزدلم امروز با مامان جون و رضادایی رفتیم واکسن ٦ماهگیتو زدیم. خیلی پسرناز نازی شدی گذاشتیم رو ترازو گریه کردی برای قدت و دور سرت هم همین طور غریبی می کردی دیگه وقتی واکسن زد که  جیغت بلند شد من و مامان جونم باهات حرف میزدیم تا ساکت شی. الانم لیلا خاله جون داره باهات بازی میکنه خیلی مهرادجونو دوست داره یعنی همه دوستت دارن تو هم ماشاله شیرین شدی بلا شدی ناز می کنی بعضی وقتا خجالت می کشی ریز می خندی خیلی بامزه می شی  الهی مامان فدات شه خیلی برام عزیزی بازم مثل همیشه خداروشکر میکنم. عزیزم دیگه موند ٦ماه دیگه واکسن ١ سالگی انشاله بزنی. نانازم این عکستم عمو بهروز ازت گرفته و روش کار کرده اینجا ٣ ماه و ...
18 اسفند 1392

آفتابگردون

دایی امید چند تا گل از گلخونه اورده بود اومدم کنار گلا ازت عکس بگیرم که دایی گلارو چید رو ی پارچه گفت مهرادو بذاریم  بعد عکس بندازیم . مهرادی هم همش شیطونی میکنه و میخواد گلارو بذاره دهنش و مزه کنه آخه شکموی کوچولو همه چی که خوردنی نیست بعد همه جمع شده بودن که حواستو پرت کنن و بخندوننت  که حدود 20 تا عکس انداختیم که آقا کوچولوی ما تو دوتاش لبخند زده اونم وقتی بود که مامان مریمشو دید       ...
18 اسفند 1392

نشستن مهرادی

هووورراااااا مهراد میشینه. مهراد س روز دیگه شیش ماهه میشی و کم کم میتونی بشینی این عکس هم ادعای مارو ثابت میکنه  هر از گاهی خسته میشی و باز دوباره امتحان میکنی و میشینی اصلا حالت دراز کشیده رو دوست نداری. موقع خواب نق میزنی و خوابیدنم دوس نداری ماشالا تو زرنگی بخودم کشیدی  آفرین نفس خاله   ...
18 اسفند 1392