مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

عید غدیر و دندون ناز پسرم

    پسرگلم بالاخره بعد از یک ماه انتظار و اذیت شدن شما یه دندون نازت جوونه زد. مبارکت باشه نازنینم. یه روز مونده بود 8ماهگیت تموم شه و یه روز مونده بود به عید غدیر.چند شب هست که از درد ساعت 3 شب می خوابی انشاله بقیه دندوناتو راحت دربیاد و اذیت نشی.   تاب بازی خیلی دوست داری هوا که گرم بود می بردم هر چه قدر می نشوندوم رو پاهام  تاب بازی می کردی و شعر تاب تاب ابازی خدا منو نندازی اگه می خوای بندازی بغل بابا بندازی و ... می خوندم خوشت میومد همین که دیگه نمی خوندم پاهاتو می زدی به پاهای مامان که واست بخونم. این تابم دایی رضا برات خریده.   ...
18 اسفند 1392

انتظار دیدن دندونای ناز مهرادم

پسرم سلام .شیرینم سلام.الان که برات می نویسم خواب هستی. یک ساعت شمارو بردم پارک تاب بازی کردی و آفتاب گرفتی و خسته شدی خوابیدی. نمی دونم چی بنویسم فقط اینکه این دندون درآوردن شما داستانی شده برای من و تو. عزیز برات آش دندونک گئاشت تا زود دندونات درآد ولی فعلا قصد ندارن خودشونو نشوت بدن. پسرگلم این روزا خیلی شیرین شدی کم کم می خوای چهار دست و پا  بری برای رسیدن به اسباب بازی هات خودتو رو زمین می کشی من که خیلی خوشحال میشم سعی و تلاشتو می بینم. الانم داری بیدار می شی برم برای مهرادم فرنی درست کنم.همیشه برام عزیزی نازنینم دوستت دارم فراوووووووون عشق مامان ...
18 اسفند 1392

شیطونی عسلی بالا

پسر گلم الان که داری ٨ ماهگیت رو میگزرونی و بابایی می بینه که با اون دست و پای خوشگلت چهار دست و پا راه میری اینقدر خوشحال می شم که اینگار که دنیا رو به من دادن !!!! در مقابل وجود تو وقت شکر خدا رو به جا میارم که عزیزی چون تو به ما داده الانم که داری چهار دست و پا راه میافتی ماشاا... به همه چیز دست میاندازی و دوست داری از همه چیز سر در بیاری عسلی بالام خدا حافظت باشه و به سلامتی بزرگ بشی . ان شاا...  
18 اسفند 1392

عکس مهراد با باباجون

عزیزم اولین عروسی که رفتیم پیش مامان نموندی همش گریه می کردی ولی بغل باباجون آروم بودی وقتی که برگشتیم خونه این عکسارو از آقامهراد کوچولو و باباجونش گرفتم.   مهراد عزیز بابایی خیلی خیلی دوستت داره نفسم دوستت دارم خدا حفظت کنه فدای نگاه کردنت بشم خیلی ناز و دوست داشتنیه ...
18 اسفند 1392

زمین شقایق

مامانی اینم عکسایی که خیلی وقته میخوام بذارم ولی بی تابیهات نمیذاشت وقت کنم الان که لالا کردی اومدم  و از فرصت استفاده کردم و این عکسارو عمو بهروز انداخته ممنون عمو جون   مامان فدای چشای نازت شه پسرم اینجا انگشتتو میخوردی بخاطر دندوناته   مهراد جوونم نگران چی هستی؟   ...
18 اسفند 1392