مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

مهراد ،عزیز و پدر جون

سلام به آقا مهراد پسر گل بابایی مهرادی عزیز بابا الان که دارم برات می نویسم چند روزی مونده به بهار این دومین بهار جیگر باباست که کنار ما هستی امیدوارم که همیشه شاد سر زنده باشی ... چند تا از عکس های تولدت رو برات میزارم تو وبلاگت که بزرگ شدی ببینی و حالش رو ببری ...       ...
18 اسفند 1392

ساختن وبلاگ برای مهراد

مهراد پسر گلم روز 2 اسفند 91 چهارشنبه ساعت 16:50 بدنیا اومدی با موهای بور و وزن 2 کیلو و 850 گرم قدتم 49 سانتی متر بود خیلی خوشحال بودم  پسرم تو هدیه خدا به من و بابات بودی هر روز بخاطرت خدارو شکر میکنم.ده روز اول که به دنیا اومدی خونه آقا جون بودیم. اولین روزا که گریه می کردی منم گریه می کردم آخه دلم می سوخت کباب میشدم همین جور اشکام می رفت خیلی برام عزیزی، عشق منی، نفس من.باباجونم خیلی دوستت داره بابایی هم وقتی تو گریه می کنی ناراحت میشه بغلت می کنه.بعد از ١٥ روز رفتیم خونه خودمون.نزدیک سال جدید بود مهرادم  ما با تو سال نو متفاوتی رو تجربه کردیم شبا با باباجون بیدار بودیم و صبح می خوابیدیم.عیدم از ترس اینکه سرما نخ...
18 اسفند 1392

نیمه شعبان

مهراد جان امروز نیمه شعبان تولد امام زمانه دیروز با مامان جون رفتیم درمانگاه واکسن 4ماهگی تو زدن اولش یه کوچولو گریه کردی بعدش خوابیدی عصری با باباجون رفتیم خونه آقاجون شبش تولد رضادایی بود. شب ساعت 11 یکم تب داشتی مامان جون دست و پاتو شست تبت پایین اومد ولی من نگران بودم با باباجون و مهدیه خاله رفتیم بیمارستان دکتر دمای بدنتو گرفت 37بود گفت نی نی ناز من تب نداره ولی تا صبح مواظب باشید. مامان جون تا ساعت 5 مواظب مهراد نی نی بود خداروشکر تبت بالا نرفت الان از خواب بیدار شدی مهدیه خاله جون یه عکس انداخت که من می ذارم تو وبلاگت عشق من خیلی دوستت دارم خدا حفظت کنه   ...
18 اسفند 1392

اولین مطلب بابایی برای پسر گلم

پسر گلم  پایان ٩ ماه انتظار نعمتی بود به نام مهراد که خدای بزرگ به ما عطا کرد . نعمتی که برکت و گرمی رو به زندگی ما آورد از خدای بزرگ میخوام که سر بلند و عاقبت به خیر بشی .       ...
18 اسفند 1392

دلتنگی

مهراد عزیزم ماه رمضونه تو این ماه مبارک بهترینارو برا همه کوچولوهای سرزمینم از خدای بزرگ میخوام چند روزه خونه ما نیومدی دلم برات ی ذره شده  خیلی ناز و خواستنی شدی انقدر که دو سه روز نبینمت دلم بدجور هواتو میکنه . فسقلی فقط من اینطور نیستما بقیه اعضای خانواده هم همین حسو دارن تو فسلقی دل همه رو بردی  مثلا مامان جونی عکساتو که میبینه دو ساعت قربون صدقت میره کم کم حسودیم میشه ها فینقلی خاله ، این اولین باریه که دیدم نشستی البته با کمک بالشی که بابایی گذاشت پشتت خدایا شکرت چقدر بزرگ و مهربونی ...
18 اسفند 1392

رویای شیرین

سلام مریم جونم خوبی آبجی گلم یکشنبه (26/ 3/ 92) ساعت هفت صبح اومدم بالا سر مهراد دیدم تو خواب میخنده چندتا عکس گرفتم امیدوارم که از دیدنشون لذت ببری واقعا بچه ها فرشتن فرشته که شادی و خنده رو به خونه ها میارن  ایشالا همه بچه های روی کره زمین همیشه سلامت و شاد باشن و سایه پدر و مادر بالا سرشون مهراد نفس خاله فکر کنم داشتی خواب میدیدی ولی چ خوابی که اینطور میخندیدی نمیدونم فقط خدا میدونه بعدا که بزرگ شدی بهم میگی؟!       ...
18 اسفند 1392

اولین جی جی های نی نی

پسرم  یه روز مونده به عید رفتم برات لباس عید خریدم. مامان جون برات لباس خریده بود ولی به تنت بزرگ بودن عزیزم رو سپردم به باباجون و رفتم این لباس رو  از فروشگاه قندعسل خریدم. شب اول عید که رفتیم خونه پدر جون، عمه فریبا اومد مهراد جونو دید گفت جیگرطلارو رنگین کمون کردید که.        عزیزم برای تابستونم با مهدیه خاله رفتیم این لباس خوشگلو خریدیم رنگشو باباجون دوست داشت قرمز باشه منم ی بلوز خوشگل قرمز رنگ برات گرفتم رنگ قرمز بهت خیلی میاد نفسم.   ...
18 اسفند 1392

شعری زیبا برای نفسم

مهراد آخرای ماه رمضونه یعنی سه روز دیگه مونده تا عید فطر. بخاطر ماه رمضون خوابت بهم ریخته و شبا تا دیر وقت بیداری بجاش صبا تا سه ظهر میخوابی!  شبا دلت فقط بازی میخواد و دوست داری فقط بگردی ماشالا ناز شدی شیطون شدی تو مهمونیها سروصدا که زیاد میشه جیغ و داد میکنی این شعرو خیلی دوست دارم  امیدوارم که دوستان از خوندنش لذت ببرن و نفس خاله هم وقتی بزرگ شد بدونه خالش اهل شعر و شاعریه   سیب دزدی   حمید مصدق: تو به من خنديدي و نمي دانستي ... من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رف...
18 اسفند 1392