ساختن وبلاگ برای مهراد
مهراد پسر گلم روز 2 اسفند 91 چهارشنبه ساعت 16:50 بدنیا اومدی با موهای بور و وزن 2 کیلو و 850 گرم قدتم 49 سانتی متر بود
خیلی خوشحال بودم پسرم تو هدیه خدا به من و بابات بودی هر روز بخاطرت خدارو شکر میکنم.ده روز اول که به دنیا اومدی خونه آقا جون بودیم. اولین روزا که گریه می کردی منم گریه می کردم آخه دلم می سوخت کباب میشدم همین جور اشکام می رفت خیلی برام عزیزی، عشق منی، نفس من.باباجونم خیلی دوستت داره بابایی هم وقتی تو گریه می کنی ناراحت میشه بغلت می کنه.بعد از ١٥ روز رفتیم خونه خودمون.نزدیک سال جدید بود مهرادم ما با تو سال نو متفاوتی رو تجربه کردیم شبا با باباجون بیدار بودیم و صبح می خوابیدیم.عیدم از ترس اینکه سرما نخوری جایی نرفتیم فقط خونه پدر جون و آقاجون و عمه فریبا رفتیم.عیدی هم به آقا مهراد پول دادن عمه فریبا یه بلوز و شلوار و موزیکال تخت از مشهد برات عیدی خریده بود.
پسر نازم سه ماه اول خیلی گریه میکردی تا صبح بیدار بودی و من و مامان جون بیدار بودیم و ازت مواظبت میکردیم و صبح قیافمون دیدنی بود.باباجون یه ماه و نیم اول خونه خودمون بیدار بود بعدش چون بابایی سرکار و دانشگاه می رفت رفتیم خونه مامان جون و این روزها تموم شد. بابا خیلی دوستت داره همیشه وقتی از سرکار که بر می گرده اول تورو بغل می کنه می بوسه و باهات حرف می زنه نی نی کوچولو ماهم براش می خنده خلاصه خیلی زندگی مامانی و بابا جونو شیرین کردی بازم به خاطر نعمت بزرگی که خدا به ما داده شکر می کنم.
الان چون بغل مامان مهربونتی من دارم مینویسم این وبلاگم امروز که سه ماهت کامل تموم شده و رفتی تو چهار ماهگی(ماشالا) منو و مامانی باهم ساختیم.
مهراد نی نی وقتی یکی دو ماهت بود صدای دایی رضارو خیلی دوست داشتی وقتی میرفتی بغلش اروم میشدی البته الانشم دوست داری