مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

واکسن یک سالگی

1392/12/18 13:20
نویسنده : مامان مریم
281 بازدید
اشتراک گذاری

پسرنازم امروز با مامان جون و دایی رضا رفتیم درمانگاه برای قد و وزن و واکسن یک سالگیت. این روزا به خاطر دندون در آوردنت شبا خواب راحتی نداری دیشب هم دیر خوابیدی ساعت 2 خوابیدی ساعت 6بیدار شدی شیر خوردی دیگه خوب نخوابیدی همش تو خواب تکون میخوردی و نق نق میکردی تا ساعت 8:30 خوابیدی و ساعت 9:30 باباامیر زنگ زد و بیدارم کرد گفت واکسن مهراد دیر نشه منم شمارو تو خواب لباساتو پوشوندم انقدر خوابت میومد که اصلا بیدار نشدی رفتیم بهداشت مسئول بهداشت گفت بذارمت رو ترازو بیدارت کردم  چشاتو باز کردی یکم نگاه کردی آروم باهات حرف میزدم گذاشتم رو ترازو و .... خدارو شکر قد و وزن و دور سرت خوب بود خیلی خوشحالم که رشدت مطلوبه.لبخندهوراموقع که واکسن میزد گریه کردی اشکات همین جور میومد الهی فدای چشمات شم نانازم گریه نگن عزیزم تموم شد دیگه موند 6 ماه دیگه واکسن یک و نیم سالگیت.ناراحت

خیلی خیلی دوست داری باهات بازی کنیم جدیدا تو خونه دستمو میگیری میبری اتاق خودت اونجا باهات بازی کنم اصلا نمیذاری به کارام برسم دیروز مامان جون و خاله مهدیه اومد خونمون دیگه کلافه شده بودم که خاله مهدیه شمارو برد پارک تا یکم حوصلت بیاد سر جاش.قلب چون واکسن داشتی با مامان جون اومدیم خونه مامان جون خلاصه وقتی که میایم خونه مامان جون خوش به حال مهراد کوچولویه همش باهات بازی میکنن همش تحویلت میگیرن و یک سره دست خاله لیلا و خاله مهدیه رو میگیری میبری این اتاق و اون اتاق میچرخونی. گوشی موبایلو برمیداری میذاری رو گوشت مثلا حرف میزنی . دایی رضا میگیره رو دستاش حالت پرواز و شما خیلی خوشت میاد هرموقع میگه مهراد بیا پرواز کن سریع میری خودتو میندازی رو دستای دایی رضا تا پرواز کنی بالا هم که میری همش میخندی انشالله همیشه لبات خندون باشهماچلبخندقلب

 این عکسم خاله مهدیه تو پارک ازت گرفته:


 

این عکسم مهشید خانومه دختر دایی مامان که 8 ماه از مهراد کوچکتره امروز خونه مامان جون اومده بود شما همین جوری نگاش میکردی یه جوری واست عجیب بود یه جا هم پاشو گرفتی میکشیدی مامان جون به دادش رسید.لبخند


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)