مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

مروارید پنجم

مهراد گلم بعد از یک ماه و نیم از جوونه زدن چهارمین دندونت، پنجمین مروارید خوشگلت خودشو نشون داد دیگه گفتن نداره که این مرواریدت هم مثل بقیه اذیتت کرد تا سرجاش بشینه دندون بالا سمت چپ، ولی راحت شدی گل پسر مامان هرچند که این روزا هم همش گوشتو و پشت سرتو محکم می خارونی و دندونای دیگت اذیت میکنن 3 روز پیش یه کوچولو سرما خوردی با باباامیر بردیم دکتر خداروشکر سرماخوردگیت ویروسی نبود. دکترگوشاتم معاینه کرد عفونت نداشت. آخه بعضی موقع  وقتی گوشتو میخارونی ما فکر میکنیم گوشات درد میکنن. خلاصه این روزا یه آدم پرانرژی میخوای که دستشو بگیری و هرجا می خوای ببریش و با تو بازی کنه. صبح که بیدار میشی دست منو میگیری با خودت میبری اتاقت تا شب باید د...
18 اسفند 1392

ساختن وبلاگ برای مهراد

مهراد پسر گلم روز 2 اسفند 91 چهارشنبه ساعت 16:50 بدنیا اومدی با موهای بور و وزن 2 کیلو و 850 گرم قدتم 49 سانتی متر بود خیلی خوشحال بودم  پسرم تو هدیه خدا به من و بابات بودی هر روز بخاطرت خدارو شکر میکنم.ده روز اول که به دنیا اومدی خونه آقا جون بودیم. اولین روزا که گریه می کردی منم گریه می کردم آخه دلم می سوخت کباب میشدم همین جور اشکام می رفت خیلی برام عزیزی، عشق منی، نفس من.باباجونم خیلی دوستت داره بابایی هم وقتی تو گریه می کنی ناراحت میشه بغلت می کنه.بعد از ١٥ روز رفتیم خونه خودمون.نزدیک سال جدید بود مهرادم  ما با تو سال نو متفاوتی رو تجربه کردیم شبا با باباجون بیدار بودیم و صبح می خوابیدیم.عیدم از ترس اینکه سرما نخ...
18 اسفند 1392

نیمه شعبان

مهراد جان امروز نیمه شعبان تولد امام زمانه دیروز با مامان جون رفتیم درمانگاه واکسن 4ماهگی تو زدن اولش یه کوچولو گریه کردی بعدش خوابیدی عصری با باباجون رفتیم خونه آقاجون شبش تولد رضادایی بود. شب ساعت 11 یکم تب داشتی مامان جون دست و پاتو شست تبت پایین اومد ولی من نگران بودم با باباجون و مهدیه خاله رفتیم بیمارستان دکتر دمای بدنتو گرفت 37بود گفت نی نی ناز من تب نداره ولی تا صبح مواظب باشید. مامان جون تا ساعت 5 مواظب مهراد نی نی بود خداروشکر تبت بالا نرفت الان از خواب بیدار شدی مهدیه خاله جون یه عکس انداخت که من می ذارم تو وبلاگت عشق من خیلی دوستت دارم خدا حفظت کنه   ...
18 اسفند 1392

اولین جی جی های نی نی

پسرم  یه روز مونده به عید رفتم برات لباس عید خریدم. مامان جون برات لباس خریده بود ولی به تنت بزرگ بودن عزیزم رو سپردم به باباجون و رفتم این لباس رو  از فروشگاه قندعسل خریدم. شب اول عید که رفتیم خونه پدر جون، عمه فریبا اومد مهراد جونو دید گفت جیگرطلارو رنگین کمون کردید که.        عزیزم برای تابستونم با مهدیه خاله رفتیم این لباس خوشگلو خریدیم رنگشو باباجون دوست داشت قرمز باشه منم ی بلوز خوشگل قرمز رنگ برات گرفتم رنگ قرمز بهت خیلی میاد نفسم.   ...
18 اسفند 1392

مهراد شیطون

سلام عزیزدلم.خیلی وقته می خوام برات بنویسم ولی پیش نیومده. هر موقع که می بینمت خداروشکر میکنم به خاطر فرشته ناز و مهربونی که به من و بابا داده خیلی دوستت داریم از خدا می خوام هرکی بچه می خواد خدا یه بچه سالم و صالح بهش بده. عزیزم الان وقتی می ریم خونه مامان جون و عزیز همش تو بغل خاله و دایی و عمو و عمه هستی الانم که بغل امید دایی هستی و نمی ذاری من برات بنویسم امید دایی میاره جلو و تو شیطونی می کنی.       ...
18 اسفند 1392

پایان 6 ماهگی پسرگلم مهراد

نانازم نفسم جیگرم عسلم عزیزدلم امروز با مامان جون و رضادایی رفتیم واکسن ٦ماهگیتو زدیم. خیلی پسرناز نازی شدی گذاشتیم رو ترازو گریه کردی برای قدت و دور سرت هم همین طور غریبی می کردی دیگه وقتی واکسن زد که  جیغت بلند شد من و مامان جونم باهات حرف میزدیم تا ساکت شی. الانم لیلا خاله جون داره باهات بازی میکنه خیلی مهرادجونو دوست داره یعنی همه دوستت دارن تو هم ماشاله شیرین شدی بلا شدی ناز می کنی بعضی وقتا خجالت می کشی ریز می خندی خیلی بامزه می شی  الهی مامان فدات شه خیلی برام عزیزی بازم مثل همیشه خداروشکر میکنم. عزیزم دیگه موند ٦ماه دیگه واکسن ١ سالگی انشاله بزنی. نانازم این عکستم عمو بهروز ازت گرفته و روش کار کرده اینجا ٣ ماه و ...
18 اسفند 1392