مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

خاطره یه روز بهاری

روز پنج شنبه 27فرودین 93 است مهراد جون شب ساعت ۲:۳۰ خوابیدی ساعت ۷بیدارشدی شیرخوردی دیگه نخوابیدی این ور اون ور، این اتاق و اون اتاق تا اینکه ساعت ۹ صبح خوابیدی یکی دوبارم بیدارشدی گریه کردی آخه دندونای نیشت دارن درمیان و اذیتت میکنن خلاصه ساعت ۲بیدارشدی و غذاتو دادم و ... ساعت ۵ با مهراد کوچولو رفتیم پارک حسابی با مهراد توپ بازی کردیم و تاب بازی کردی و از سرسره سر میخوردی و حال میکردی مامانو خسته کردی آخه خودت از پله ها که بالا نمیرفتی من باید بغلت میکردم میذاشتم بالا تا سر میخوردی کلی گشتی و خسته شدی ساعت ۶:۳۰ که اومدیم خونه اصلا حوصله نداشتی سوپتو گرم کردم نخوردی و خوابو به غذا ترجیح دادی ساعت ۸:۱۰ مهراد ناز بیدارشد بعد از اونم همش منو ...
29 فروردين 1393

مروارید آرام

  مهراد گلم پسر نازم سلام دو روز پیش نهار خونه عمه فریبا مهمون بودیم باباامیر  داشت لوستر عمه فریبارو تعمیر میکرد منم داشتم برای آقا پسرم شعر میخوندم با گل پسرم بازی میکردم دندوناتو نگاه میکردم که یه دفعه دیدم دندون پایین سمت چپ زده بیرون فکرکنم 3روزی بوده دراومده بود که من دیدم انقدر خوشحال شدم با صدای بلند سه چهار بار باباامیرو صدا کردم بابایی گفت چی شده گفتم یه دندونه مهراد دراومده خلاصه خیلی خوشحال شدم چون مهرادم از اذیت یه دندونش راحت میشه عزیزدلم دوستت دارم فراووووون ...
9 فروردين 1393

سال تحویل

پسرگلم سلام عزیزم دومین بهار زندگیت مبارک انشالله صدمین بهار زندگیت باشه. مهراد نازم پسرم امروز سومین روز فروردینه و من خاطره این چندروزو برات یادگاری مینویسم. پنج شنبه ساعت هشت و بیست دقیقه شب تحویل سال  1393 بود برای اولین بار سال تحویل خونه آقاجون بودیم و کنار مامان جون و خاله مهدیه و خاله لیلا و دایی رضا. پارسال سال تحویل مهراد 28روزه ما گریه میکرد و امسال موقع سال تحویل بازی میکردی انشالله که همه سال بازی و شادی کنی. بعد از تحویل سال و روبوسی و تبریک سال جدید اولین عیدیتو که یه جفت کفش بود از مهدیه خاله گرفتی و دومین عیدی سال جدیدو از آقاجون گرفتی.بعدش شام خوردیم و ساعت 10شب به خونه پدر جون رفتیم و اونجا هم همه تحویلت می...
3 فروردين 1393

عکسهای جامونده

علاقه مهراد کوچولو به جاروبرقی   خب چی کنم برام جالبه اولا ازش میترسیدم الان بلندت میکنم جاروبرقی فسقلی اینم از این کاری نداشت   اینم روزایی که دندونات اذیت میکنن و بابایی رو تاب میخوابونه خواب رو تاب باحاله هم تاب میخوری هم میخوابی خوابم عمیق شده مامانی منو بذار توجام خوب بخوابی عزیزم مهراد پرواز می کند چکش بازی خوبه خسته نباشی آقامهراد الهی فدای چشمای نازت بشه مامان مامان نگو خجالت میکشم عکسهای که باباامیر بعد از حموم ازت گرفته: بابا این جوری خوبه باب...
28 اسفند 1392

چهارشنبه سوری 92

سلام به گل پسرم مهراد جون. عزیزم آخرین روزای سال 92 رو می گذرانیم. سالی که پسرم یه ساله شد و روزهای پایانی سال 92 برای مهراد، روزهای اول سال دوم زندگیشه. دیگه آقا مهراد تو این روزها درست راه افتاده و قشنگ راه میره خداروشکر البته بعضی موقع هم زمین میخوری و گریه میکنی نفسم دندون ششم هم به دندونای دیگرت اضافه شد و یه ده روزی مهراد و مامان و بابا راحت شده بودیم که از دو شب پیش شب زنده داری برای دندون هفتمت شروع شده آب دهنت زیاد شده و کلافه هستی و همش دوست داری قدم بزنی البته دوتایی نه تنهایی دستمو میگیری و این اتاق و اون اتاق میچرخونی انشالله این دندونم زیاد اذیت نکنه و زود چشم مارو روشن کنه. مهراد جان حرف زیاد  دارم برای نوشتن ولی ...
28 اسفند 1392

واکسن یک سالگی

پسرنازم امروز با مامان جون و دایی رضا رفتیم درمانگاه برای قد و وزن و واکسن یک سالگیت. این روزا به خاطر دندون در آوردنت شبا خواب راحتی نداری دیشب هم دیر خوابیدی ساعت 2 خوابیدی ساعت 6بیدار شدی شیر خوردی دیگه خوب نخوابیدی همش تو خواب تکون میخوردی و نق نق میکردی تا ساعت 8:30 خوابیدی و ساعت 9:30 باباامیر زنگ زد و بیدارم کرد گفت واکسن مهراد دیر نشه منم شمارو تو خواب لباساتو پوشوندم انقدر خوابت میومد که اصلا بیدار نشدی رفتیم بهداشت مسئول بهداشت گفت بذارمت رو ترازو بیدارت کردم  چشاتو باز کردی یکم نگاه کردی آروم باهات حرف میزدم گذاشتم رو ترازو و .... خدارو شکر قد و وزن و دور سرت خوب بود خیلی خوشحالم که رشدت مطلوبه. موقع که واکسن میزد گریه کرد...
18 اسفند 1392

جشن تولد یک سالگی

  پسرگلم مهراد جون تولدت مبارک عزیزم انشالله همیشه شاد و سالم باشی نمیگم این یک سال زود گذشت چون پر از شیرینی و سختی بود شیرینیاش به خاطر بزرگ شدنت، خندیدنت، راه رفتنت و .... سختیاش به خاطر مریض شدنت، شب بیدارها، دلدرد اول به دنیا اومدنت و ..... من و باباامیر این سالی که گذشت رو خیلی متفاوت تر از سالهای دیگه گذروندیم تو زندگی مارو شیرین کردی عزیزم البته بعضی وقتا هم سر شما بحثمون میشه مثلا بابایی میگه لباس مهرادو زیاد کن یا خوابش میاد و ..... یکم هم از خصوصیات اخلاقی آقا مهراد بگم اصلا دوست نداری چیزی مرتب باشه هرچیزی رو که مرتب و منظم سرجاش باشه با دستت پخشش میکنی. خوابت تقریبا منظم شده شب ساعت 12 یا 1 میخوابی چند بارم بیدار م...
18 اسفند 1392