مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

مهمون کوچولو

سلام مهراد عزیزم دو روزی با مامان مریم خونه ما مهمون بودین به خاطر شبکاری بابا امیر، با اینکه بعد از ظهر رفتین ولی  جات تو خونمون خیلی خالیه و دلمون برات یه ذره شده. امشب با مهدیه خاله و رضا دایی از شیرین کاریات می گفتیمو می خندیم. مثلا دوس نداری کسی بخابه و ببینی کسی خابه می ری چشماشو با دستت باز می کنی و صورت ماهتو می چسبونی به صورتش و می خندی تا طرف بی خیال شه و آقا مهراد دس از سرش برداره، تو هر اتاقی که می ری اول سراغ یه سری وسیله های ثابت می ری مثلا تو اتاق خواب سراغ سیم مودم و از پریز می کشیش تو آشپزخونه سراغ دکمه های فر بعدشم دکمه های ماشین لباسشویی تو پذیرایی هم با ضبط بازی می کنی شیطون و تو دل برو شدی حسابی راستی ماشی...
4 خرداد 1393

روزپدر و مروارید نهم

مهـــــراد نازنینم، پسر گلم سلام خیلی وقته میخوام برات مطلب بذارم و خاطرات 15ماهگیتو برات بنویسم ولی ماشاله انقدر شلوغ کار شدی و شیطونی میکنی که وقت نمیکنم عزیزدلم خیلی خیلی شیرین شدی و خدارو به خاطر نعمت بزرگی چون تو شکرگذارم. یه دقیقه زمین نمیشینی همش دوست داری بازی کنی خونمون که هستی ول کن مامان و بابا نیستی خونه مامان جونم که میریم دست لیلا خاله و مهدیه خاله همش میگیری و به حیاط میبری عشق بیرون رفتنو هوای ازاد.جدیدا هم یاد گرفتی جاهای بلند بری و بیا پایین مثلا پشتی یا بالشو میندازی و میری روش یکم راه میری بعدش میای پایین یا میری رو مبل خودتو میندازی پایین یک شنبه که بازی میکردی پایین مبل پتو انداختم تا خیالم راحت بشه که ج...
1 خرداد 1393

مهراد و بوقلمون ها

  ســـــــــلام عـــــــزیز خاله ماشالا اینقدر شیطون شدی که نگــــــــــــو میای خونه ما فقط دوست داری بریم حیاط چون دایی رضا دو تا بوقلمون داره که تو عاشقشونی . میرسی تو حیاط  با صدای دو دوی بلند دنبالشون میکنی، بهشون غذا میدی، ازشون اصلا نمیترسی خیلی شجاعی مثل خودم لیلا خاله میگه تو شیرین ترین بچــــــــــــــــۀ دنیــــــــایی هممون عاشقتیـــــــــــــــم مهــــــراد ناز شیطــــــون دوست داریــم دنیامونــــی فــــــدای چشای نازت موتور ســوار حرفه ای مهــــراد کوچولو     ...
25 ارديبهشت 1393

دست کوچولوی مهراد

عزیزدلم سلام امروز 7اردیبهشت 93 است الان که دارم برای آقا مهراد مطلب میذارم پسرم با باباامیر رفته خونه عموعباس مهمونی. منم داشتم عکسای قدیمو نگاه میکردم که این عکس توجهمو به خودش جلب کرد الهی مامان فدای دستهای کوچیکت بشه نفسم خیلی دوستت دارم برای شادی تو هر کاری میکنم تا خوشحال باشی و شاد زندگی کنی امیدوارم همیشه و همه جا و همه حال موفق و سربلند باشی عشق من، امیدزندگی من و بابایی دوستت داریم فراوووووووووووووووووون   مهراد قربون دستات بشه مامان ...
11 ارديبهشت 1393

مروارید هشتم

هشتمین مروارید مهراد جوونه زده جمعه 5اردیبهشت با آقامهراد بازی میکردم به دندونات نگاه کردم دیدم دندون پایین سمت راست دراومده دقیقا با فاصله یک ماه از هفتمین دندونت. پنج شنبه با بابا امیر توپ بازی میکردی که توپت پنچر شد جمعه که بردم پارک یکم تاب بازی کردی 15بار هم سرسره سوار شدی حسابی حال میکردی بعدش که از تاب و سرسره بازی خسته شدی رفتی سراغ توپهای بچه های پارک که فوتبال بازی میکردن بغلت کردم رفتیم خونه کالسکه سوارت کردم با هم رفتیم برات یه توپ و یه حباب ساز خریدم تا شب با حباب ساز مشغول بودی عزیزم   ...
7 ارديبهشت 1393

عکسای مهرادی

سلام مهراد نازم چند تا عکس جدید میذارم ازت خاله تو این سن خیلی شیطون و بامزه شدی عاشق بازی هستی، پارک که میبینی انقدر با ذوق نگاه میکنی که ادم دلش نمیاد نبردت، تو خیابون به همه چی با تعجب نگاه میکنی، ماشین و موتور خیلی دوست داری، تو حیاط گشتنو خیلی دوس داری، قایم باشک که همچنان عاشق این بازی هستی و قیافت خیلی باحاله در هنگام این بازی، وقتی هم پیدات میکنیم دوباره و دوباره دوس داری بازی کنی و خسته نمیشی از این بازی     رانندگیم حرف نداره با چشای بسته هم میتونم برونم   خاله فدای چشمای نازت   ...
7 ارديبهشت 1393

مامانی روزت مبارک

  پسرباباخیلی وقته برات مطلب نذاشتم ببخشید سرم شلوغه درس دارم انشالله این ترم تموم میشه برات بیشتر وقت میذارم گل پسرم. اینم عکسایی که روز جمعه ازت گرفتم برای عزیزم میذارم:         گل بابایی دوستت دارم فراووووووون   ...
31 فروردين 1393

جامهرادی

پسرم چند روز پیش کابینت های آشپزخونه رو عوض کردیم که مهرادو گذاشتیم تو کابینت گفتیم اینم جای مهرادی، اولش گریه کردی و بعدا عاشق این شدی که بری تو کابینت یا میز تلویزیون و کمد که چند تا عکس گرفتم برات یادگاری میذارم.   مامان حوصله ندارم منو بیار بیرون    دوست دارم ایتجا بازی کنم       فدای خندت بشه مامان         نمیشه منم اسباب بازی باشم؟ ...
31 فروردين 1393

مهراد در گردش

سلام به مهراد نازم امروز شنبه 30 فروردینه مهراد نازم خوابیده پنج شنبه ساعت7 با عمه فریبا اینا رفتیم روستای پدرجون ساعت 8رسیدیم پدرجون و عزیزخیلی خوشحال شدن از دیدن مهراد کوچولو و بوس بارونت کردن. شب طبق معمول مهراد دیر خوابید یعنی باباامیر برد بیرون هوای خنک خورد تا اینکه خوابیدی صبح ساعت 8بیدارشدی با باباجون و عزیز و عمه فریبا رفتی گردش حسابی حال کردی و بهت خوش گذشت       خلاصه کل روز جمعه رو آقا مهراد در گردش بود صبح با باباامیر و عمه و عزیز رفتی  بعدش با مامان و پویان و آرمین و پدر جون، همگی با گل پسرم بیرون خوش گذشت مهرادم تا میتونست لباساشو کثیف میکرد چندبار لباساتو عوض کردم فدات شم شب ساعت 8...
31 فروردين 1393