مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

روزای تنهایی بابایی

سلام به پسر گلم آقا مهراد الان که بابایی داره برات مطلب می نویسه شما به همراه مامان مریم خونه آقاجون هستید و منم خونه موندم و دارم درس می خونم آخه امتحان دارم و سر کار هم کلی وقتم رو میگیره وقت زیادی ندارم برا همین هم مامانی شما رو که ماشاا.. آتیش پاره شدی رو  می بره اونجا تا من بتونم درس بخونم ان شاا... امتحانات که تموم شد بابایی براتون جبران می کنه از خدا میخوام هر جا که هستید شاد و سر بلند باشید . ...
18 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام به آقا مهراد ختم پسرای خوشگل دنیا امروز عمه فرزانه با دوتا دخترای خوشگلش می خوان بیان تا شما را ببینن چون دلشون برای شما خیلی تنگ شده عمه فرزان چون تهران زندگی می کنه شما را کمتر از من می بینه و هروقت قزوین بیاد حتما باید شما زیارت کنه شاید ماهم با آرمین جون و پویان جون اومدیم . داشتم وبلاگ را نگاه می کردم دیدم بابایی امیر یه عکس خیلی خوشگل از قدیما گذشته که با عزیز جون و پدرجون مشهد انداخته بودیم خیلی دلم گرفت که دیدیم این همه برزگ شدیم و الان همه بچه های توی اون عکس دارن بچه های خودشان را بزرگ می کنن و به مشهد می برن . مهراد جون عمر خیلی زود می گذره سعی کن از همه لحظه های زندگی کنار بابا جون و مامان جونت لذت ببری چون توی یه چش...
18 اسفند 1392

سه چرخه مهرادی

سلام عززززززیز خاله مااشالا خیلی ناز و شیطون شدی دیشب مریم مامانی و دایی رضا سه چرختو اوردن خیلی خوشت اومد کلی ذوق می کردی تا شب سوارش شدی اصلا دوس نداشتی بیای پایین وقتی سه چرخه رو نگه میداشتیم ها ها میکردی به ما میفهموندی که راه ببریمش تا ساعت یک شب که خیلی خوابت میومد بازم روش سوار بودی و همون جا خوابت برد اومدم بلندت کنم بذار سر جات دستگیره ها رو سفت گرفته بودی من و مامان مریم کلی خندیدیم به این صحنه اینم عکسایی که دیشب ازت گرفتم لیلا خاله هم برا خندوندنت تمام تلاششو کرد که جا داره بهش خسته نباشید بگیم چون کلی انرژی گذاشت   ببینید چه خوشگل تک چرخ زدم بگید ماااشااااالا ا راستی این ...
18 اسفند 1392

مروارید سرسخت

مهرادم دیگه کم کم به اولین تولدت نزدیک میشیم پارسال این موقع ها باباجون روزشماری به دنیا اومدنت رو میکرد امسال روزشماری تولد 1 سالگی گل پسرو می کنیم. 36 روز مونده پسرم 1ساله بشه و جشن تولد یه سالگیشو بگیریم.خیلی خوشحالم عزیزم که خدا پسرگلی به من و بابا هدیه داده واقعا خدایا ممنونم. این روزها خیلی دندونات اذیت میکنن و شبها اصلا خوب نمیخوابی و من و بابایی هم همراه شما بدخوابیم. خونه مامان جون که باشیم من و مامان جون با شما بیداریم. هنوزم خیلی زحمت شمارو میکشه و خیلی خیلی دوستت داره.یه سره تو خواب تکون تکون میخوری و نق نق میکنی انشالله اولین مروارید بالا دربیاد بقیه هم راحتر در بیان خیلی طول کشید تا دندونای بالا دربیان به هرکس که میگم...
18 اسفند 1392

مهراد نازم

خوشگل خاله از خدا میخوام همه کوچولوها همیشه سلامت و خوشحال باشن همه بچه ها معصومن و وقتی مریض میشن به معصومیتشون اضافه میشه اونوقته که دل آدم کباب میشه چند روزی حالت خوب نبود و کلا میل به غذا نداشتی و وقتی مامان مریم بزور یکم بهت غذا میداد بالا میوردی و...سریع هم لاغر شدی و مامانی گریه کرد که مامان جون دلداریش داد تا یکم آروم شد چون اصلا طاقت ناراحتی تورو نداره وقتی بردنت پیش دکتر حبیبی گفت که مسموم شدی بوسیله دست آلوده یا غذا که از اونجاییکه مهرادی ما هرچیزی که زمینه دست میزنه و میخوره (جاروبرقی کوچولو) تشخیص مامانی دست آلوده بود خودتم که کلا هیچ وقت نمیخوابیدی تو این چند روز دراز میکشیدی و حال و حوصله بازی کردن نداشتی ولی خداروش...
18 اسفند 1392

تولد آرمین جون

سلام مهراد جون     چندوقتی هست که نتونستم برات بنویسم جون امتحان داشتم جند روز پیش خونه عزیرجون دیدمت راستی عکسات رو هم گرفته بودی خیلی خوشگل و ناز توی عکسها افتاده بودی عکسی که با ارمین و پویان گرفته بودی خیلی خوشگل شده بود راستی عکس تکی تو گذاشتم پیش عکس تولد آرمین و پویان بچه همش نگاه میکنن و میگن مامان عکس جیگر عمه هستش دلمون براش تنگ شده . امروز تولد 12 سالگی ارمین جون است 11 سال پیش ارمین جون ساعت هشت و نیم صبح روز 13 بهمن چشمهاش رو باز کرد و یه دنیای قشنگ برای من و عمو علی نشان داد ارمین اولین پسر ما و اولین نوه عزیز جون و پدرجون بود همانطور که شما کوچولوی خوشگل اولین نوه پسری هستی و ما شما رو خیلی خیلی دوست دار...
18 اسفند 1392

تولد آرمین جون پسر عمه آقا مهراد

سلام مهراد خوشگلم دیروز تولد آرمین جون بود از کیک ارمین چون برای شما هم آوردم خوردی دیشب عزیز جون و پدرجون و عموعباس با من خونه شما بودیم آرمین و پویان چون حالشون خوب نبود و هوا هم چند روزی است که خیلی خیلی سرد شده ( الان هم که دارم این مطلب را می نویسم داره برف خیلی قشنگی می باره )  نتونستن بیان راستی دیشب عکسی خوشگلت را که بابا امیرجون زده بود روی دیوار دیدیم خیلی خیلی ماشااله قشنگ و ناز افتادی . دیشب یادگرفته بودی دخ می کردی ( می زدی ) هی بهت می گفتم مهراد عمه را ناز کن شما یه دونه آزاد می زدی توی صورتم بعد حالت گریه در می آوردم شما هم صورتت را می گرفتی به حالت اینکه از کارت خجالت کشیدی بالاخره هز جا که شما هستی گل سرسبد...
18 اسفند 1392