مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

مسافرت مشهد

1394/8/11 17:12
نویسنده : مامان مریم
264 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیز دلم مهراد. بالاخره بعد از 6 ماه تونستم برای پسرم مطلب بذارم. از کجا شروع کنم اولش خاطره مسافرت مشهد مینویسم گل پسرم تو سن  دو سال و نیم برای اولین بار پابوس امام رضا رفتیم اولش که سوار قطار شدیم خاطرات این چند روزو تو گوشیم نوشتم تا سر فرصت مناسب تو وبلاگت بذارم:

ساعت ۱۲ شب قطار حرکت کرد به سمت مشهد مقدس بعد از ۶ سال دوباره قسمت شد بریم زیارت البته این بار با اقا مهراد گل که اولین بارش بود میرفت مشهد. یه مسافرت ۶ نفره با اقاجون و مامان جون و خاله مهدیه.شنبه ساعت ۳ رسیدیم مشهد همگی خسته سوار ماشین شدیم رفتیم یه سوییت گرفتیم و استراحت و .... شب بعد از شام رفتیم حرم امام رضا(ع) مهراد که خیلی خوشش میومد از این ور به اون میدوید و شادی میکرد فقط باید مواظبت بودیم تا گم نشی.روز دوم عصری رفتیم یه پاساژ با خاله میگشتی که ماشین شارژی دیدی و خوشت اومد و به خاله گفته بودی« مه اجیش من من» یعنی من میخوام خاله اولش فکر کرده بوده مال خودشونه گفته بود مهرادجون مال ما نیست تو هم هیچی نگفتی یه کم جلوتر دیده بود یه قسمتی اجاره میدن و برات اجاره کرده بود خیلی خوشت اومده بود نیم ساعت اونجا چرخوندیم خلاصه ابتکار خیلی خوبی بود بچه ها سرگرم میشدن، مهراد که حسابی حال کرد پیاده نمیشد میخواستیم بریم حرم برای نماز جماعت برسیم خلاصه بهت گفتم پسرم فردا بازم میایم و ... راضی شدی و اومدی رفتیم حرم نماز خوندیم بعدش رفتیم صحن انقلاب که مامان مریم عاشقشه واقعا نشستن تو حرم امام رضا اونم صحن انقلابش به ادم ارامش میده و لذت بخشه.

روزای بعدی مسافرت هم با خوبی و خوشی تموم شد و خاطرات اون باقی موند البته موقع خوابیدن اذیت میکردی انگاری دوست نداری بخوابی بابا امیر و خاله مهدیه خیلی تو نگهداریت کمک میکردن. اما یکم از حرف زدنت بگم میگفتیم کجا اومدی میگفتی مشدن( مشهد) پیش کی اومدیم امان ادا( امام رضا) هر موقع راه می افتادیم بریم حرم نزدیک حرم که میشدیم میگفتی امان ادا مامان مریم فدات شه که میشناختی و شیرین زبونی میکردی.

اخرین روز خاله مهدیه شما روبرد شهربازی با کمال تعجب ماشین شهربازی رو سوار میشدی من خیلی تعجب کردم اخه تو شهر خودمون هیچ وقت سوار ماشینای شهربازی نمیشی.

چهارشنبه بعد از نماز مغرب و عشا از حرم دراومدیم و به راه اهن رفتیم تا به موقع به قطار برسیم خلاصه تو قطار ازت میپرسیدن قطار چیه میگفتی قطار دوندس( گنده) میگفتی به شیرین زبونیت میخندیدیم. یا قطار متوقف شدنی میگفتی (دتار باستاد) قطار واستاد خدا همه بچه ها رو حفظ کنه که شیرینی زندگی هستن.

تو راه برگشت تو قطار با بچه های کوپه بغلی دوست شده بودی با هاشون بازی میکردی سرگرم بودی خداروشکر ساعت ۲ بعدازظهر رسیدیم.

اما تو حرف زدنت خیلی پیشرفت کردی و تو دو نیم سالگی تقریبا همه کلماتو میگی ولی به مخصوص خودت. مثلا به مامان مریم مامان عمه میگی .به بابا هم بعضی وقتها امیر میگی بعضی وقتها بابا امیر، امیرجان، امیرآقا میگی خلاصه خیلی جیگری.

مهراد در حرم امام رضا(ع)

زیارت قبول مشهدی مهرادچشمک

امام رضا دوستت دارم

مشهد خیلی خوش گذشت

حسنا و حسین دوستای من تو قطار

مهراد و دوستاش تو قطار برگشتنی

خوش تیپ مامان دوستت داریم

ژستت منو کشته عزیزممحبت

 

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)